گزیدهای از شعر
«چه خواهد شد؟»
دریغا! ای دریغا من!
دریغا! ای دریغا ما!
من امّا باز هم تا زندهام، هرگز
همان پرسم از هر سوی
و از هرکس
جوابم گرچه هیچاهیچ
خطابم گرچه بیهوده
ازین بیهودگی غفلت نخواهم کرد
الا یا مطلقک، نورسته ترتیزک
الا یا پیشتازک، گندهگو ریزک
الا یا چیزها کمتر ز ناچیزک
بگویم سرد، تا دَردت کند شاید
میان همگنان مَردت کند شاید
بگویم سرد
و پرسم درد، هم از مرد، هم نامرد
چنانچون عابری کز عابری از وقت میپرسد
و میداند -چه بد دانستنی! دردا!-
که سوی منزلی یا مقصدی، جایی نمیپوید
و میداند که بیشک بهر او این لحظه هم چون
لحظهٔ پیش است
و این ساعت چنانچون ساعتی زین پس
و میداند یکسانند ساعتها
و یکسان است چون بود
و نبود او.
بر این همواریِ هموار -ای بیرحمی! ای دهشت!-
نبود
و بود او چون دیر
و زودِ او
و او دیگر برایش هیچگه نه دیر، نه زود است
و میداند که این پرسیدنی بسیار بیهوده است
و اما باز هم میپرسد از ساعت
من آری اینچنین باری
در اثنای عبور از عابران، گو هر که خواهی باش،
ز کس نشنیده خود دانسته پیشاپیش،
ولیکن باز هم میپرسم.
نشان این همانیها
ز گافِ گام تا قافِ قدم پرسم
...
و اینک باز
من
و آن پرسش دیرینه وین معبر،
-«چهها شد؟ دیدی آخر، بیش یا کم؟»
[-«هیچ!»
-«چهها خواهد شد؟ آن هم هیچ!»
خرمشهر، اسفند ۱۳۵۱
#مهدی_اخوان_ثالث کتاب
#سواحلی_و_خوزیات_مهدی_اخوان_ثالثچاپ چهارم، ۱۳۹۲
#انتشارات_زمستان صفحه ۷۱-۶۶.
t.center/Mehdi_Akhavansales