❌داستانک آموزنده
#تفکرشخصی تعریف میکرد ؛
وقتی از نماز جماعت صبح برمیگشتم
جماعتی را دیدم
که به زورقصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند
گاو مقاومت میکرد
و حاضر نبود سوار ماشین بشود،
من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم
گاو مطیع شد و سوار شد.
من مغرور شدم و پیش خودم گفتم
《این از برکت نماز صبح است》.
وقتی به خانه رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری میکند، علت را که جویا شدم گفت ؛
🍃گاومان را دزدیدند
🍃گاو مرا شناخته بود ،
ولی من او را نشناختم
😞✅ به عبادتهای نا چيزمان مغرور نشويم
#به_وقت_نماز #التماس_دعا #سه_شنبه_های_مهدوی ✅کانون مهدویت دانشگاه سمنان
💠 @mahdaviat_semuni