کانال : 👑انجمن «سلطنتی » 👑شیر و خورشید ایران

#اسطوره_مردمی
Канал
Логотип телеграм канала کانال : 👑انجمن «سلطنتی » 👑شیر و خورشید ایران
@LsluOnNParcham2500Продвигать
668
подписчиков
15,2 тыс.
фото
9,88 тыс.
видео
1,22 тыс.
ссылок
* کاخ ضحاک هنوز آباد است، تو به ویرانی این کاخ بکوش*
کانال : 👑انجمن «سلطنتی » 👑شیر و خورشید ایران
Video
ادامه توی کپشن👇👇👇👇
من با علی دایی به همراه یکی از دوستان دیگر محل تمرین پرسپولیس را ترک کردیم سوار اتومیبل دایی شدیم تا میانه راه پیاده شویم .و به خانه برگردیم در ترافیك گرفتار شدیم علی دایی داشت با تلفن صحبت میکرد. سمت راست من چشمم به یک تاکسی افتاد پیکان قدیمی و داغونی بود، اما عکسهای دایی و عبارتهایی که با استیکر در مدح علی دایی بر آن تاکسی نصب بود، توجه منو جلب کرد.به علی آقا ،گفتم حاج علی بذار این تاکسی یه کم بره جلو دیدیم که عکسهای علی دایی بر روی شیشه عقب نقش بسته.آقا به من گفت برو بگو واسته و باهاش صحبت کن بپرس جریان چیه به سمت تاکسی .رفتم دیدم مردی مسن سوار آن است. با او خوش و بش کردم گفتم میشه نگه داری با هم حرف بزنیم؟و او کمی جلوتر پس از عبور از ترافیک ایستاد علی آقا هم کمی دورتر از ما نظاره گر بود.با آن مرد صحبت کردم گفتم این همه عکس دایی برای چیه گفت من علی دایی را ندیدم اما جانم را فداش میکنم گفتم چرا؟گفت در زندان کچویی فردیس برای مبلغ ۸ میلیون تومان دو سال در زندان بودم و این مبلغ را هیچ وقت توانش را نداشتم پرداخت کنماز زندان صدایم زدند گفتند فردا آزادی دم دمای سال جدید بود گفتم شوخی میکنید گفتند يك فرد خير بدهی تورا صاف کردهدر پوستم نمیگنجیدم تا فردای آن روز نخوابیدم.از مسئول زندان شنیدم آن فرد خیر من و ٤٩ زندانی دیگر را آزاد کرده پرس وجو کردم و فهمیدم اسطوره ایران علی دایی بدهی همه ما را پرداخت نموده هرچه خواهش کردم که او را ببینم .نشد بارها به محل باشگاه آمدم راهم ندادند علی دایی جانم را بخواهد به پایش میریزم چون چیزی ندارم جز این تاکسی فکستنی شماره تلفنش را گرفتم و قول دادم علی دایی را ببیند.مو به تنم سیخ شد من که اکثر اوقات با شهریار بودم خبر نداشتم ماجرا را برای علی آقا تعریف کردم باور کنید گونه هایش قرمز شد و اشک در چشمانش جمع شد و گفت خدایا شکر چند روزی گذشت و علی آقا با من تماس گرفت گفت فردا ظهر با آن مرد در دفتر من قرار بذار. فردای آن ظهر به دفتر بیمه علی آقا .رفتیم آن مرد با دسته گل و شیرینی منتظر من بود. به دفتر رفتیم و با علی آقا ملاقات کردیم آن مرد فقط گریه میکرد. علی آقا آن مرد را نشاند و با او کمی گفتگو کرد و در آخر به او گفت؛ تو آدم قدرشناسی هستی و من برای تو هدیه ای دارمعلی آقا باز هم ما را شگفت زده کرد. یک دستگاه تاکسی سمند صفر برای آن مرد خریده بود و به او گفت از این به بعد روی این کار کنم

#علی_دایی
#صداوسیما
#شرافت#اسطوره
#اسطوره_فوتبال_جهان #اسطوره_مردمی #ترانه_علیدوستی #خبر#اخبار#ایران#تهران#اکسپلور #لرستان#خوزستان