▪️مشروح روایت لیلا حسینزاده فعال صنفی دانشجویی از زندان عادلآبادنویسندە: #لیلا_حسینزاده ما از زندان میرویم، اما زندان از ما نمیرود، چشمان تکتک هماتاقیهایم وقتی روی زمین میکشیدندم و حتی فرصت آغوش و بوسهای فرصت یک خداحافظی نداشتم، روی شانهام مانده. باید بنویسم تا چشمانشان را از دوشم زمین بگذارم، تا قلبم که حالا یک گوشهاش عادلآباد است، آرامتر بتپد.باید بنویسم:
اکثر اتاقها پنجره ندارند، تهویه ندارند. دو راهروی عمود بر هم که یک راهرو چند پله پایینتر از دیگریست، همان راهرو که سه اتاق دارد، که زندانیهایی که چندسال آنجا ماندهاند به مشکلات تنفسی و ریه گرفتار شدهاند. راهروی بالایی ۵ اتاق دارد،۲ اتاق قتل و مواد چسبیده به محل اعدامند یعنی حبسشان با شنیدن مداوم صدای اعدام گره خورده.
همه ماجرا این نیست. قتلیهای زنان عادلآباد اکثراً شوهرکشی کردهاند. قصه تکراری بسیاری این است: در کودکی باجبار شوهر داده شدهاند، اکثراً ازدواج فامیلی. زمان گذشته و فهمیدهاند زندگیشان را نمیخواهند، نه راهی برای فرار، نه راهی برای طلاق.
بسیاری با مردی دیگر رابطه گرفتهاند و دریک لحظهی تبانی، شوهر را کشتهاند. حالا خودشان و معشوقشان همدستان قتل، زندانیان قتل. یک روز صدای اعدام را که شنیدیم، صبح در راهرو پچپچه بود، که همجرم فلان زن که در اتاق قتل زندانیست، بالای دار رفته. یک لحظه باخودم فکر کردم: یعنی این صدای ضجههای معشوقش بود که شنید؟ صدای دار معشوقش بود که صریح میشنید؟ بله.
۴ اتاق راهروی بالایی روزمره درگیر شنیدن فریادهایی هم هستند که از «زیرزمین» زیر پایمان میآید. نمیدانم این زیرزمین محل نگهداری اعدامیان بود یا چنانچه در بند شایعه بود «سیاسیها را آنجا کتک میزنند».
تنفس زندانیان راهروی پایینی و گوش زندانیان راهروی بالایی تحت شکنجه مداوم است.
ظرف را باید در آبخوری میشستیم که در محیط توالت و حمام است، هیچ سینک ظرفشویی در کار نیست (بجز اتاق نوجوان) همانجا که دست و پا و دماغمان را میشستیم و مادران کودکانشان را میشستند، ظرف میشستیم....
ادامە متن را در لینک زیر بخوانید:https://bit.ly/3QHJ8x4