تماشا كردنش زيباست ...!
از دور ...
چه غوغايي كه پنهان شده است ،
پشت اين نقاب ...
صدايي به گوش ميرسد ؛
تو بگي به كودكي تجاوز نميشود
اين وقت ظهر ...!
پشت آن هواي مه آلود ،
دختري دپرس ،
دلواپس و نگران ،
در پي آن دكتر و معالج ،
براي ترميم پرده اش ...!
يكي با لقب روشنفكر ،
هنوز خواب است در آغوش دوست دختر اجتماعي اش ...!
مردي ،
شغل مسافركشي را برميگزيند ؛
كه يه وقت حوري اي گيرش بيايد ...!
دختري بغض كرده ،
خفه شده است از دخول حرف هاي مفت دوست پسرش ...!
آن دختر ديگر ،
ظرف مي شويد مُدام ،
كه بگيرد اجازه ي رفتن به سينما ،
از برادرش را ...!
در آن سوي شهر ،
يكي يكي دستگير مي كنند مزدوران ،
مردم را ،
چونكه حمايت كردند از اسمائيل بخشي ...
يكي بي خيال است و در عالم ديگر ؛
در فكر خوشگذراني و مخ زني ...
يكي نگهبان ساختمان پزشكان ،
هرروز قرار دارد با زني
آخر سكس و لذتش ،
همه را ميخواند ؛رواني !
يكي نه ،چندصد يكي ،
مشغول رد و بدل كردن مواد مخدر ...
آن طرف دانشجويِ نگران ،
كه نميداند كار كند يا ترك تحصيل ...!
در آن كوه هاي دور و بلند ،
پيدا ميشود جنازه ي دختري ،
خبر ميرسد به عالم ؛
كسي گناهكار نيست خودكشي كرده از فشار عصبي ...
در آن طرفِ خيابان ،
زباله فوران ميكند ...
خوش به حال كودكان ،
غذاي ظهرشان مي شود تأمين ...!
ترنس ها هستند با كلي از ترس ،
كه نكند بگذارند رويشان ؛
لقب اوبي و لجن...
كودكي ده ساله كارگري ميكند ،
كه روزي برود از ايران براي ادامه تحصيل ،
مشغول كار است نميداند ؛
همه چيز
دلار شده ست ديگر...!
در آن سوي مرزها
و خوابگاه هاي لعنتي ،
اين بار سربازها گذار ميكنند ؛
يكي ترنس مي شود و يكي گَي ...!
خوشا به حال تو ...!
كه نميداني چه شده است !؟
چه خبر است !؟
درون اين شهر لعنتي ...
و
من ،
هنوز
از دور تماشا ميكنم ...!
تماشاكردنش از دور زيباست ...
#سروش_پارسا#شعر_درد@kolbarnews