شب احیای سکوت زاری دل شب این حال محال شب اندیشه ی عاصی شب غوغای خیال
زمان بال زدن در هوای خلوت روح زمان واله شدن فارغ و دیوانه شدن
ببین که این دل شیدا توان بند ندارد قرار ماندن و هجر و فراق یار ندارد برس به داد دل پرپر عاشق ببین ببین که زخم جگر مرهمی به جز نگاه یار ندارد ببین و دست بگیر دست بگیر دست بگیر