☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼🌼#از_پدرم_متنفرم#قسمت_سیزدهمچاقو میزدیم به مامانم خونش در نمیومد
به خون مسعود تشنه بود
ولی مسعود اصلا به روی خودش نمیاورد
سینه شو سپر میکرد و تو خونه راه میرفت
میدونست چقدر مادرم از دستش ناراحته میخواست لجشو در بیاره
تا اینکه یه روز سر سفره نشسته بودیم دیدیم در میزنند
داداشم رفت در و باز کرد
چندتا مامور گفتند یااله و سریع اومدند تو خونه
بابامو دست بند زدند و بردند
شوکه شده بودیم
نمیدونستم چیکار کنم
حتی نمیدونستیم به چه جرمی بردنش
مات و مبهوت همدیگه رو نگاه میکردیم
مسعود پوز خند زد و گفت مثل اینکه خیلی براتون عادیه
جوابشو ندادم
میدونستم که زندان رفتن بابام هم یه بهانه میشه تا بیشتر حقیرم کنه
کوچیک تر که بودم همیشه دلم میخواست بابام زندان باشه تا از دستش راحت باشیم
اما الا ن نه به وجودش نیاز داشتم
میدونستم بابام نباشه مسعود پر رو تر میشه
بیشتر اذیت مامانم میکنه و اعصاب مارو خرد میکنه
مامانم گریه میکرد
دلم براش میسوخت
مسعود هم گوشه کنایه میزد
میگفت پاشیم بریم ببینیم پدر خانوم شریفمونو واسه چی گرفتند
دوست نداشتم بفهمه جرم بابام چیه
اما پیله تر از این حرفا بود
بابامو واسه سرقت گرفته بودند
چند وقت اخیر بابام کمتر خونه بود
ولی چون نبودش بهتر از بودنش بود هیچ کس نمیپرسید بابا کجاست
نگو که دوباره 4تا رفیق دله دزد پیدا کرده بود و باهاشون سرقت کرده بود
نمیدونم قصد بابام از این کارش چی بود
اگه بخاطر رفاه خانواده دزدی میکرد ادم دلشو خوش میکرد و میگفت خانواده ش براش مهمن
اما بابام هیچ وقت به فکر ما نبود
هیچ وقت خرج ما رو نداد حتی زمانایی که پول داشت
حالا چه جوری به مادرم بگم اخه فراز ما ادم دزد تو فامیلمون نداریم اگه کسی بفهمه پدر زنم یه ادم دزده ابرون میره
اعصابمو به هم میریخت کلافه م میکرد خب چیکار کنم سعی کن کسی نفهمه
مادرم چی اون که بالاخره میفهمه
مسعود خواهش میکنم بس کن
مگه تقصیر منه بابای من دزد نیست فقط ساده ست گولش میزنند
اگه بابای من دزدی کرده پس اموالی که دزدیه کو پولاش کو تا حالا دیدی بابای من یک ریال خرج کنه
پول که خروس نیست بخونه حتما یه جایی مخفی کرده
افروز میگفت شوهر من حتی یه بارم به روم نیاورده که چرا بابات رفته زندان
بهش حسودیم میشد
کاش مسعود هم یکم منو درک میکرد
افروز از مسعود متنفر بود
میگفت خیلی حواستو بهش جمع کن خیلی شوهرت هیزه
میدونستم سر و گوشش میجنبه اما دوست نداشتم به روی خودم بیارم میگفتم نه شوهر من فقط اجتماعیه
6ماه از عقدمو میگذشت
عقب افتادن عادتهای ماهیانه م خبر از بار دار شدنم میداد
رفتم ازمایش
اره بار دار بودم
نمیدونستم چه جوری به مادرم خبر بدم
میدونستم خیلی ناراحت میشه
به مسعود گفتم حالا چیکار کنیم
گفت هیچی مگه قراره چیکار کنیم
گفتم مادرم الان نمیتونه واسم جهاز تهیه کنه
گفت خب اشکالی نداره میذاریم بچه مون همین جا به دنیا بیاد با مادرت زندگی میکنیم خرج اونم مادرت بده
ازش لجم میگرفت اصلا درک و فهم نداشت
روم نمیشد به مادرم بگم
به افروز گفتم
خیلی ناراحت شد
اما گفت با مامان صحبت میکنم
مادرم وقتی فهمید حرف خاصی نزد
گفت اخرش که باید یه جهاز بدم فرقی نمیکنه حالا یه چند ماهه دیگه ما که هیچ وقت پول نداریم
بالاخره جور میشه
دلم اروم شد
مادرم خیلی ناراحت نشد
به مسعود گفتم مادرم گفته جهازمو جور میکنه عروسی کنیم
گفت وظیفه شه
توقع نداشتم تشکر کنه میدونستم تشکر کردن خارج از درک و فهمشه.
@khanoOomaneha @khanevade_shaad