☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼🌼#از_پدرم_متنفرم#قسمت_دوازدهمبهانه های الکی
سر کار نمیرفت
24ساعته جفت من بود
بابام میگفت شوهرتو بفرست سر کار
میگفتم نمیره چیکارش کنم
مادرم میگفت نذار انقدر بیاد پیشت اینجوری ازت خسته میشه
اما دست من نبود
خیلی هات بود
از من سیر نمیشد
اتاق بالا رو واسه خودمون درست کرده بودیم و همش میرفتیم اونجا
بچه بودم حالیم نبود
وقتی میدیدم خوش میگذره میذاشتم هر کاری دلش میخواد بکنه
مادرم بهم میگفت مواظب باش بکارتت از بین نره
یکم خودتو حفظ کن من زیاد به این پسره اعتماد ندارم
شاید نتونستین با هم کنار بیاین
اگه الان جدا شین بهتر از بعده
از حرف مادرم ناراحت میشدیم
اجازه دادم بکارتمو برداشت
حالم بد شد
درد وحشتناک و خونریزی
مادرم فهمید
کلی سر شوهرم غر زد
شوهرم ناراحت شد قهر کرد و رفت بیرون
تا دو روز نیومد
از دست مادرم دلخور شدم
نمیخواستم شوهرم ازم دور شه
زنگش زدم
گفتم دوست دارم کنارم باشی
از طرف مادرم معذرت خواهی کردم
گفت اینجوری فایده نداره
تو زن منی هرکار دلم بخواد میکنم هیچ کس حق نداره دخالت کنه
گفتم میدونم عزیزم
گفتم دلم تنگ شده برات پاشو بیا اینجا
گفت باشه برا شام میام
به مادرم گفتم یه غذای خوب درست کن الان شوهرم میاد
مادرم گفت شوهرت درد بخوره
از مادرم بدم میومد
خیلی به شوهر افروز احترام میذاشت ولی به شوهر من بی حرمتی میکرد
پاشدم شام درست کردم و گفتم اگه شوهرم اومد باهاش خوب حرف بزن
مادرم گفت اصلا میرم یه جا که ریخت نحسشو نبینم
شوهرم اومد
مادرم اصلا ازاتاق نیومد بیرون
شامو که خوریم رفتیم بالا
شوهرم گفت اگه مادرت لجبازه من از اون بد ترم
هرکار دلش خواست کرد و جلو گیری نکرد
بهش گفتم شاید حامله شم
گفت مهم نیست
رفتم پایین و با ابلیمو تو رحممو شستم
خیلی درد و سوزش داشت
اما شنیده بودم اینجوری دیگه باردار نمیشیم
نمیخواستم باز مادرم مجبور شه هول هولکی برام جهاز جور کنه و عروسی بگیره
میدونستم هنوز سر 4تا تیکه اثاث افروز که از تعاونی شبکه برداشته بدهکاره
شوهرم شرایط ما رو درک نمیکرد
فهم و شعورش تا اون حد نبود
دوست داشتم رابطه ی مامانم و با شوهرم درست کنم اما فایده نداشت
بد جور با هم سر لج افتاده بودند
یه روز داییم اومده بود خونمون
با مادرم داشت تو اتاق حرف میزد منو و شوهرم تو حال نشسته بودیم
شوهرم حتی نرفت سلام کنه
داییم داشت میگفت خدا وکیلی حامد بهتر از این نبود این حتی شعور نداره بیاد سلام کنه
شوهرم همون موقع فهمید و رفت تو اتاق و به داییم گفت دهنتو ببند
داییم گفت خجالت نمیکشی این به جای سلام کردنته
شوهرم گفت اگه نیومدم سلام کنم بفهم لیاقتشو نداشتی
داییم عصبانی شد و پاشد که بره
مادرم دستشو گرفت و گفت تو رو خدا نرو و به مسعود گفت بهت اجازه نمیدم به داداشم بی حرمتی کنی
فکر کردی کی هستی که صداتو میکشی بالا اگه خیلی مردی برو کار کن
مسعود عصبانی شد و مادرم و هول داد
همون موقع داییم دید و برگشت زد تو گوش مسعود
مسعود هم چاقوشو در اورد و کرد تو دست داییم
دست داییم پر از خون شده بود
خیلی ترسیده بودم
گریه میکردم
مادرم سریع رفت باند اورد دست داییمو و بست و با هم رفتند درمونگاه
مسعود هم از خونه زد بیرون
#ادامه_دارد@khanoOomaneha @khanevade_shaad