#در_هوای_شهدا 7⃣ #دلنوشته دنبال یک آرامش محض بودم، آرامشی که بتونم ادامه بدم و کمر همت ببندم برای راه پیش روم...
نیاز به یک تاییدیه داشتم،تاییدیه ای که بدست آوردنش هم سختی داشت هم آسونی...
دلم گرفته بود از این همه بدی
💔، میخواستم خودمو خلاص کنم، خسته شده بودم از گناه، میخواستم برم زنگ همون در آخر رو بزنم
🛎🚪،میخواستم برم خونه خود خدا..
🕌روزهای آخر سال بود و هوای سال نو...
🍀 خیلی از بودن ها رو از دست میدادم اما دلم میگفت برم با همه تمسخری که قراره بشم بجنگم ،دلم نمیخواست جای خالی بابابزرگمو ببینم
😭، گفتم حداقل میشینم توی خونه خدا براش دعا میکنم...
🤲🏻با کلی شدن ها و نشدن ها قسمتم شد با بهترین دوستم بیام اعتکاف...
🙃گفتم خداااا درسته من بدم اما ببین اومدم،
😔اومدم کمکم کنی
🙂، اومدم دیگه شب های بارونی ننویسم که ندارمت خدا
😔 ، اومدم بگم:خدا ببین کل متن هام اسم تو روشه...
🙂۳ روزاعتکاف همچون برق و باد
🌪 میگذشت و من بودم که همون آدم گناهکار باقی مونده بودم، شب ها با مناجات آروم می شدم
🌙و روزهاهم با خوندن نماز و قرآن...
🌞داشت سال تحویل میشد، این سال باهمه سال های گذشتم متفاوت بود، سال رو همه با متوسل شدن به مهدی فاطمه(عج) آغاز کردن،
😍 گفتم شاید اینم یک چراغ باش توی دل خاموشم
💡🖤 از اون شب کلی به خودم و خدای خودم قول دادم...
قول دادم دل پدر مهربونی ها رونشکونم...
💔قول دادم نباشم کسی غیر بنده خدا...
💓قول دادم قدم هامو محکم تر بردارم برای این راه...
👣قول ها دادمو ...
با خودم که ای کاش نباشد نامی از گذشته ام...
و یا علی گفتم و قصه عشق را آغاز کردم...
#الی_احسن_الحال#ارسالی_کاربران #دومین_اعتکاف_شهدایی🆔 @KhGShohada_ir