کتابخانه مجازی

#فریبا_وفی
Канал
Логотип телеграм канала کتابخانه مجازی
@Ketabkhaneh2015Продвигать
53,36 тыс.
подписчиков
5,45 тыс.
фото
83
видео
2,09 тыс.
ссылок
آدرس اينستاگرام: Https://instagram.com/ketabkhaneh20155 نرخ تبليغ در كانال https://telegram.me/joinchat/BVL6fD9kc0hb876VhARhXQ کد شامد: http://shamad.saramad.ir/_layouts/Sh
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📚🤔
حافظه‌ی آدم در ندارد که آدم‌ها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند،
در زندگی هرکس چندنفری هستند
که برای ردشدن از مرز ذهن ویزا لازم ندارند
و خواسته و نخواسته همه جا با او هستند.
لابد تاپای گور هم ...!


📖 #بعد_از_پایان
#فریبا_وفی

🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@ketabkhaneh2015
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📚
حافظه‌ی آدم در ندارد که آدم‌ها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند،

در زندگی هرکس چندنفری هستند
که برای ردشدن از مرز ذهن ویزا لازم ندارند
و خواسته و نخواسته همه جا با اوهستند. لابد تاپای گور هم ...!

📖 #بعد_از_پایان
#فریبا_وفی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
@ketabkhaneh2015
؛‍🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
📖 #برشی_از_یک_کتاب

راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است. همیشه به درد می خورد.

وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می‌شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می‌شود.

اگر بخواهی فکر کنی می‌توانی راه بروی، اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.
برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی
و برای از یاد بردن آزار و بی‌مهری مردم باز هم باید راه بروی،
وقتی جوانی، وقتی پیری، وقتی هنوز بچه‌ای هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه و برای توقف بعدی باید راه رفت...

📖 #پرنده_من
#فریبا_وفی
📚 @ketabkhaneh2015
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
📚🤔
@ketabkhaneh2015
راه رفتن همیشه خوب است.
همیشه خوب بوده است.
همیشه به درد می خورد.
وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی های های بدنت با راه رفتن آب می شود.
اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی.
اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.
برای احساس کردن در شلوغی خیابان ها باید راه بروی
و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی.
وقتی جوانی. وقتی پیری.
وقتی هنوز بچه ای. هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه.
برای توقف بعدی باید راه رفت.

#پرندهی_من
#فریبا_وفی
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
https://instagram.com/p/Bg24Y-oBNC0/
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود.
«پشتش نوشته بود نگرد! نیست.»
مامان گفت:«منظورش تریاک است.»
جاوید به آشپزخانه رفت.
«عدالت است.»
عدالت از کلمات محبوبش بود. با خودش چند لیوان آورد و روی میز گذاشت.
صادق گفت:«نه، فکر نمی کنم.»
سرفه کرد و طول کشید تا دوباره به حرف بیاید.
«منظورش عشق است.»
عشق را جوری گفت که انگار یک رویا بود و در فاصله ی دوری از آدم ها قرار داشت.
گفتم:«واقعا نیست؟»
و بیخودی بغض کردم.

#فریبا_وفی
#رویای_تبت
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
@ketabkhaneh2015