#تلنگر_کشکانی 🟠گریه قصاب
گوشت هفتصد هشتصد هزار تومان شده!
دوستی پرسید :
"آیا گریهی قصاب را دیده اید ؟"
گفتم :"نه ندیده ام" .
خنده تلخی کرد و گفت "من امروز رفتم قصابی محل گوشت بگیرم دیدم قصاب محلمان پشت پیشخوانش اشک می ریخت!" پرسیدم "همان ایوب قصاب سر کوچهمان؟! "میگوید: "بله. خیلی پیر شده من هرگز گریه او را ندیده بودم. اشک در چشمش حلقه زده بود، میگفت: امروز وقتی مشتریها را راه میانداختم متوجه شدم زنی روگرفته و پیچیده در چادر مرتب از مقابل دکان عبور میکند به داخل مینگرد و میگذرد.
وقتی همه مشتریها رفتند به آهستگی و با نوعی خجالت وارد مغازه شد. زن نسبتاً جوانی بود. شناختم شوهرش را چند ماهی است بخاطر اعتیاد و کاری که نمیدانم چیست زندان کردهاند. او مانده با دو بچه خردسال.
با گریه گفت "آقا ایوب می شود این گوشت را از من بخرید ؟" از زیر چادرش تکه گوشتی پیچیده در کاغذ را بیرون آورد بر پیشخوان نهاد. گویی بَرقم گرفته باشد بی اختیار پرسیدم چرا؟ گفت: " گوشت نذری است امروز در خانه آوردند خواهش می کنم بردارید پولش را بمن بدهید تا برای بچه ها نان بخرم."
هرگز در تمامی این سال ها چنین مستأصل و شرمنده نشده بودم. نمی دانستم چه باید بکنم. گفتم گوشتتان را بردارید. پول نان چقدر می شود ؟
دستش را دراز کرد گوشت رابرداشت وگفت:" من برای گدایی نیامدم از شما خواستم این گوشت را بخرید!"
قصد برگشتن کرد! گفتم بدهیدش داد و گفت بکشیدش! چهار صد گرم بود. حساب کردم و پول را بدستش دادم.
گفتم "فردا چه می کنید؟"
نگاه تلخی کرد وگفت "این پول نان یک هفته می شود تا آنوقت هم خدا کریم است. خدا عوضتان بدهد."
برگشت به آرامی از در خارج شد. همان زنی که پیش پای شما بیرون رفت.
من بیرون آمدن آن زن را ندیدم!
بیچار گان هرگز دیده نمی شوند. پرسید"احمد آقا آیا هرگز چنین روزی را تصور میکردی؟!" چیزی نمیگویم دردمندتر از آنم که سخنی بر زبان بیاورم. هنوز گوشت نذری بر کفه ترازوست نمیتوانم نگاه کنم. گویی دو کودک بر ترازو نشستهاند. دردی در قلبم میپیچد.
گوشتی نمیخرم بغض کرده بیرون میآیم. با این سرزمین چه رفته است که؛قصابان هم گریه می کنند.
🔸پی نوشت:رای بدهیم اما مراقب باشیم به چه کسی رای می دهیم .
#پایگاه_خبری_کشکان #رسانه_رسمی_مستقل_مردمی#اخبار_دقیق_موثق_لحظهای🌐 Kashkan.ir#کانال_تلگرام🆔 @kashkanews#اینستاگرام🆔 instagram.com/kashkanews#ایتا 🆔 eitaa.com/kashkanews