🔰یادی از مرتضی رحیمی نخبه کاشانی که نخواست دیده شود
📝(ادامه یادداشت پست قبلی)
▪️... خانهای قدیمی و خشت و گلی به شیوه حیات مرکزی مانند همه خانههای دوران قاجاری و اوایل پهلوی که به رغم سادگی، صفای خاص خودش را داشت. مرتضی هم مانند همان خانه، صمیمی و باصفا بود، گویی با آشنایی قدیمی روبرو شده ایم. وی دانش جویی بود که در این خانه روستایی بدون یک ریال هزینه و به قول خودش فقط با هفتصد تک تومان هزینه ثبت نام در کنکور شرکت کرده بود و در مقابل رقبایی که میلیون ها تومان هزینه کرده و امکانات بسیار زیادی داشتند، نفر اول شده بود. مرتضی شخصیتی ساده و دوستداشتنی داشت و انسان از همان اول جذب وی می شد، با هوش اما متواضع بود. از همان جا دوستیمان شکل گرفت، دیر به دیر یکدیگر را می دیدیم، خجالتی نبود اما محجوب بود، سرش به کار خودش بود، مگر اینکه سراغی از او می گرفتی. یکی دوبار به بهانه ای قرار ملاقاتی گذاشتیم.
▪️ یک بار با
محمد خداداد او را از خانه برداشتیم و به بی بی شاه زینب یزدل رفتیم و در بیابان های پیرامون آن ساعتها قدم زدیم و از هر دری گفتیم. ایرادی که من گاهی به او می گرفتم این بود که چرا جاه طلبی ندارد، ادامه تحصیل نداده و در اینجا مانده است. گفت کاری قرار باشد بکنیم همینجا انجام می دهیم و من علاقه ای به بالا رفتن ندارم نهایتش آدم وزیری... چیزی می شود که برایم اهمیتی ندارد.
▪️ پس از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد به ولایت خودش برگشت، در دوره ای عضو شورای آبادی بود تا خدمتی که در توانش بود برای مردم انجام دهد. در اداره کار و تعاون آران و بیدگل مشغول کار شد و مدت زیادی رئیس اداره بود، تا این که بخاطر حفظ توازن مدیران آرانی- بیدگلی از ریاست اداره کنار گذاشته و به کاشان منتقل شد. البته این امر اسباب آرامش و آسایش وی را فراهم آورده و فراغت بیشتری نصیبش می کرد.
▪️مرتضی عاشق تاریخ و فرهنگ منطقه کاشان بود و گاهی مباحث کاشان شناسی را با دقت مد نظر قرار می داد، یادم هست ایرادی دقیق به اولین کتابم «
نوش آباد در آیینه تاریخ» گرفت چیزی که خودم نیز متوجه شده بودم، اما آن فهمیدن آن اشکال نگاهی فنی می طلبید، همان ایراد را هنوز رسول جعفریان در آثارش مرتکب می شود.
▪️به فضاها و مکان های تاریخی و قدیمی می رفت و از آن لذت می برد، بارها به
نوش آباد می آمد و سیاحتی در شهر می کرد، آثار تاریخی را می دید و در کوچه و ساباط مسجد جامع
نوش ابادی قدم میزد و تحسین می کرد و بعد به به قول خودش فالودهای می خورد و می رفت.
▪️یک روز نیز که برای دیدن مراسم طلب باران جمعه آب درازه به آزران رفته بودم، مرتضی را تفرجگاه آب درازه دیدم، مانند بقیه مردم با خانواده به آنجا آمده بود و در سایه سار درخت و چشمه آب درازه زیراندازی انداخته و با خانواده نشسته بود، من را مهمان سفره بابرکت خود کرد و گپ و گفتی کردیم. گاهی که امری ضروری پیش می آمد هر از چند سالی وی را می دیدم، اما آخرین تماس های تلفنی و واتساپی ما مکرر بود، در ارتباط با تعاونی گردشگری انوش اباد که به راهنمایی وی تاسیس کردیم، درباره مشکل لاینحل حقوق و مزایای کارکنان بازنشسته شرکت صنایع ریسندگی و بافندگی کاشان و دربدری کارگرانی که بیش از ده سال است دنبال گرفتن حقوق از دست رفته خود هستند و هیچکس جوابگوی آنان نیست.
▪️در ماه های اخیر یادداشت هایی برای من در واتساپ می فرستاد و نظر می خواست. این یادداشت ها متضمن تجربه شخصیاش از میراث تاریخی شهر بود، تاریخ ر با تخیل و تجربه عینی در هم می آمیخت و چیزی می نوشت.
گویی عجله ای برای دیدن نبود، اواخر به او می گفتم
نوش آباد که می آیی گاهی خبر بده در کویر اطراف قدمی بزنیم و گپ و گفتی بکنیم، اما گویی عجله ای از دو طرف نبود، به خیال این که زندگی ادامه دارد و شب دراز است و قلندر بیدار، اما زندگی ادامه ندارد، تمام می شود برای یکی و حسرت دیدار بر دیگری می ماند.
▪️سخت است باور کنم؛ می گویم نکند این هم خبری ناموثق در تلگرام باشد، هنوز ناباورانه است مرگش، چ
گونه بگویم روحش شاد! اما باید پذیرفت که مرتضی تسلیم قانون مرگ شد، قانونی که زمان اجرایش خیلی دور به نظر می اید، اما خیلی نزدیک است.
▪️همین صبحی بود که با خود گفتم باید بروم قراری که با مرتضی درباره خبری کردن مشکلات کارگران بازنشسته شرکت ریسندگی و بافندگی کاشان گذاشتم، پیگیری کنم تا لابلای دیگر کارها فراموش نشود، شاید فرجی باشد برای این کارگران که یکی از نزدیکانم نیز جزو آنان بود. اما گوشی را که باز کردم فهمیدم دیدار مرتضی نیز آرزویی محال شد، مانند آرزوی دیدار مادر که همین امسال ناگهان پرکشید و رفت و عقدهاش برای همیشه گلوگیر ما شد و این قانون زندگی است: «ای بسا آرزو که در خاک شده» . روانش شاد
🔹با آرزوی سلامتی برای همسر و فرزندش، مجروحان بازمانده این حادثه تلخ و دلخراش
✍ #محمد_مشهدی_نوش_آبادی🆔 @kashanshenasi