#رمان_شهرزادم_باش#نویسنده_ميترا_شيرانلي #چاپ_انتشارات_آئي_ساداستاني زيبا و عاشقانه درباره ي دختري به نام شهرزاد كه پس
از فوت پدر و مادرش به رودبار مي آيد تا در كنار پدربزرگ خويش زندگي كند. در اين حین عشقي عميق ميان او و پسرعمويش، پژواك، شكل مي گيرد؛ اما پژواك رقيبي در اين دلبستگي دارد، برادر كوچكترش پیام.
#گزیده_ای_از_کتابشهرزاد بي قرار و عصبي منتظر دريافت پيام
از سوي پژواك بود. مدام به گوشي اش نگاه مي كرد. اما دريغ
از يك پيام.
از اين كه اول صبح اين طور گير افتاده بود حسابي به هم ريخته بود. به ساعتش نگاه كرد. بي شك پژواك الان سر خيابان بود. مي دانست او نسبت به پيام حساس است. نه اين كه به او شك داشته باشد، نه. اما به قول خودش تاب ديدن او را با هيچ مردي نداشت، حتي برادرش. باز هم به تلفنش نگاه كرد. هيچ به هيچ.
از دست او عصباني بود كه چرا جوابش را نمي دهد؟ با پيام سر خيابان رسيده بودند.
از خط عابر پياده رد شدند و آن سوي خيابان منتظر تاكسي شدند. چند لحظه بيشتر نگذشته بود كه پژواك جلوي پاي شان ترمز زد. لبخند روي لب هاي پيام ماسيد...
#کانون_ادبی_سلام @kanoonadabisalam