📚بريده كتاب
تو
شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد.
تو در عکس نیستی . پدر وسط نشسته ، دستی به شانه ی مامان و دستِ دیگر به شانه انسی ، و ما سه برادر
یک پله پایین تر نشسته ایم . یکی مان کم است . تو همیشه کم بودی ، و گاه اصلاً نبود ی. مثل حالا که نیستی . زیر
خروارها خاک در زمان گمشده ی جوانیِ ما خفته ای . جایی در خاطر ه های من پشت سه پایه ی دوربین ایستاده
بودی و از دریچه دوربین نگاه می کردی ، با یک چشم بسته منتظر شکار.
گفتی:«گویند که زاغ سیصد سال بزیَد و گاه سال عمرش از این نیز درگذرد. عقاب را سالِ عمر، سی بیش نباشد .»
پدر گفت: «ادبیات بلغور نکن. بینداز .»
(
#فریدون سه پسر داشت-
#عباس معروفی)
@ketabkhaneh2015