این قند پارسی به کجاها که میرود!!بعضی خاطرهها
#قالبش از روایتش جالبتر است. برای مثال چندی پیش، یک عزیز
#افغانستانی، تماس گرفت، و از من که در
#دوشنبه_تاجیکستان بودم؛ شعری خواست که سال گذشته در محفل
#روز_فردوسی در
#آلماتی_قزاقستان شنیدهبود...!
برایش ارسال کردم اما گفت: «این یکی را نمیخواهم».
گفتم: «کلیدواژه بده»... !
کلماتی را بهخاطر آورد و فرستاد!
از نشانیها دریافتم که شعر درخواستیاش از شاعر بزرگواری از اهالی
#اصفهان است...
پس تا اینجا شد یک شهروند
#کابلی به
#دوشنبه تماس میگیرد و از یک
#کاشانی سراغ شعری را میگیرد که از یک شاعر
#اصفهانی در
#آلماتی شنیدهاست.
در پاسخ شاعر
کاشانی، تماس میگیرد به دوست
#یزدیاش و نشانیهای آن شعر منتشر نشده را میدهد و آن دوست یزدی، ۴۸ ساعت بعد عکسی از شعر مذکور را، از صفحه رایانهٔ شاعر اصفهانی، به دوشنبه ارسال میکند که از آنجا راهی افغانستان میشود و بعدش را خدا میداند...!!
واقعاً جالب نیست؟
تازه فراموش نکنید آنچه گفتم مربوط به یک شعر منتشر نشدهٔ دوستانه بود!!
چند بیت از شعر مذکور:
#زندهرود از جگر تشنه فرستاد مرا
تا به
#آمویه مگر آتش دل بنشانم
بزمی آراسته شد از سخن و ساز و سرود
جان و دل مست شد از نغمهٔ تاجیکانم
سخن از دُرّ دری بود و زبان پدری
فارسی، مایهٔ پیوستگی ایرانم
مست صهبای سخن گشتم و شوریدهٔ شعر
خوش شد از یاد سمرقند و بخارا جانم!
...
(دکتر
#مهدی_نوریان)
#حسن_قریبیhttps://t.center/hassangharibi