شناسنامه ام را که دراوردم ، خونالود بود. با همان خون برای برگه رای ، انگشت زدم. #زوارزاده که با دستانش روی محل اصابت گلوله های کالیبر۵۰ را پوشانده بود گفت : هر چهار شهیدیم ! و #نوروزی با تنی خاکستر ، که ویلچر #اعتماد_امین را میراند ، سینه ام را نشان داد ، گفت : بالاخره امدی ! به سینه ام که نگریستم ، شکافته بود و از جگرم خون میریخت !