ڪانال مدافعان حـرم

#قسمت_سی_‌نهم
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@Iran_IranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,2 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_‌نهم
#حق_الناس


راهی بیمارستان شدیم به همراه مادر یسنا

با ملایمت تمام لباسهاش تنش کردیم

بعد بردیمش خونشون

پدرشو که دید رفت تو بغلش و گریه کرد

الان یه ماهه یسنا از بیمارستان مرخص شده

امروز قراره با یسنا بریم مزارشهدا

منم قراره با یسنا درمورد آقا مرتضی حرف بزنم

با ماشین داداش رفتم پیشش
سوارشدیم یسنا تو سکوت سیر میکرد
منمـ یکی از مداحی های نریمانی در مورد مدافعین حرم پلی کردم

بعداز حدود ۱۵دقیقه به مزارشهدا رسیدیم

سرمزار چند شهید از شهدای مدافع و دفاع مقدس فاتحه خوندیم

بعد یسنا خودش شروع کرد به حرف زدن

یسنا:فاطمه میدونی اونای که اینجا خوابیدن چه دفاع مقدس چه شهدای مدافع حرم خیلی خاصن

پاکن یقینا
مطمئنم هم خودشون هم خانواده هاشون مقرب الی الله هستند
فاطمه دقیقا چیزی که تو من و محمد نبود

فاطمه دیدی جدیدا چقدر تب ازدواج با مدافعین حرم تو دخترای مذهبی رفته بالا ؟

-یسنا من نمیفهمم حرفهاتو

یسنا:ببین فاطمه خطای من این بود عاشق کور محمد بودم

زن خوبی نبودم
اگه بودم شوهرم دردش بهم میگفت
فاطمه زن اگه زن باشه با لطف خدا محبت اهل بیت و یه ذره عشق میتونه مردش رو بنده مقرب خدا کنه

-اوهوم
یسنا تو به آینده زندگیت هم فکر کردی؟
یسنا:آره فعلا میخوام حوزه تموم کنم
-ازدواج چی ؟
یسنا:نمیدونم ولی بالاخره باید ازدواج کنم
پس یسنا جان گوش کن
وخوب به حرفهام گوش بده

یسنا:چشم

-آقا مرتضی بخاطر تو برگشت برای اینکه حالت یه ذره بهتر بشه

حالا ببین یسنا نه بخاطر کمکش
اما دارم تورو برای برادرشوهرم خواستگاری میکنم


یسنا:ها

-چشمات اونجوری نکن

بیا بریمـ الان محمد بیدار میشه علی هم خونه نیست مادر و آقامرتضی دیونه میکنه

یسنا:نه توبرو من میخوام فکر کنم

-باشه فعلا عزیزم


🔺راوی یسنا

از فاطمه جدا شدم شروع کردم به قدم زدن تو مزارشهدا


خدایا این چه قسمتیه که من دارم

چرا باید محمدی که دوسش دارم بره

حالا مرتضی بیاد سرراهم

رفتم سر مزار شهید علمدار

داداشی خودت کمکم کن تا یه تصمیم درست بگیرم

کمکم کن

شهدا خودتون کمکم کنید


غرق در افکارم بودم که یهو صدای اذان منو به خودم آورد ..
ادامهـ دارد ...

🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#کانال_مدافعان_حرم

💞#عاشقانه_دو_مدافع

#قسمت_سی_نهم

_چہ فرقے میکن خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ.

_مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم،خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره...
خلاصہ یہ چیزے مـݧ میگفتم یہ چیزے زهرا باباهم همینطورے نشستہ بود و بہ یہ گوشہ خیره شده بود و حرف نمیزد

_اما ماماݧ راضے نمیشد کہ نمیشد
یہ هفتہ هم بابت ایـݧ موضوع با هیچکدومموݧ حرف نمیزد.
هر چقدر اردلاݧ و بابا باهاش حرف میزدݧ کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم بہ بد شدݧ حال ماماݧ ختم میشد.

_اوݧ روزا اردلاݧ خیلے داغوݧ بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد همموݧ هم میدونستیم کہ بدوݧ رضایت ماماݧ نمیره.
دوهفتہ گذشت ما هر کارے میتونستیم براے راضے کردݧ ماماݧ کردیم حتے علے هم با ماماݧ حرف زد.

_یروز بعد از نماز صبح ماماݧ صداموݧ کرد کہ بریم پیشش.
نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور کہ رو سجاده نشستہ بود و تسبیحش دستش بود

آهے کشیدو با بغض بہ اردلاݧ نگاه کرد و گفت:
برو مادر خدا پشت و پناهت....و قطره اے اشک از چشماش روگونہ هاش افتاد
همموݧ شوکہ شدیم.

_اردلاݧ دست مامانو بوسید،بغلش کرد و زد زیر گریہ
از گریہ اونها ماهم گریموݧ گرفتہ بود .
همونطور کہ اشکام و پاک میکردم گفتم:خوب دیگہ بستہ فیلم هندیش نکنید.

_اوݧ دوماه بہ سرعت گذشت و اردلاݧ دو هفتہ بعد از عروسیش رفت سوریہ
هیج وقت اوݧ روزے کہ داشت میرفت و یادم نمیره
ماماݧ محکم اردلاݧ و بغل کرده بود گریہ میکرد
مـݧ هم دست کمے از ماماݧ نداشتم باورم نمیشد اردلاݧ داره میره.

_میترسیدم براش اتفاقے بیوفتہ.
اما زهرا خیلے قوے بود و با یہ لبخند همسرشو راهے کرد بہ قول خودش علاوه بر ایـݧ کہ همسر اردلاݧ بود همسفرش هم بود
خیلے محکم و قوے بود وقتے ازش پرسیدم چطورے تونستے راضے بہ رفتـݧ اردلاݧ بشے،لبخندے زد و گفت همہ چیزم فداے حضرت زینب
بابا اما یہ قطره اشک هم نریخت ،اما مـݧ میدونستم چہ خبره تو دلش
علے هم اصلا حال خوبے نداشت.

_اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو بہ جاے اینکہ اوݧ منو دلدارے بده مـݧ باید دلداریش میدادم.البتہ حال خرابش بخاطر خودش بود.
روز خوبے نبود اما بالاخره تموم شد.

_تازه بعد از رفتنش شروع شد غصہ ے ماماݧ
هرروز یا درحال خوندݧ دعاے طول عمرو آیہ الکرسی براے اردلاݧ بود یا بے حوصلہ یہ گوشہ
میشست و با کسے حرف نمیزد
ولے وقتے اردلاݧ زنگ میزد چند روزے حالش خوب بود

_دوهفتہ از رفتـݧ اردلاݧ میگذشت
یکے دوروزے بود از علے خبر نداشتم.دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشو.
وارد کوچشوݧ شدم ماشیـݧ جلوے در بود
زنگ و زدم.

_کیہ؟!
منم فاطمہ باز کـݧ
إ زݧ داداش تویے بیا تو !
پلہ هارو تند تند رفتم بالا
وارد خونہ شدم و بلند گفتم
سلااااااام
سلام زنداداش خوش اومدے ازینوارا؟!
اومدم یہ سرے بزنم بهتوݧ کسے خونہ نیست
نیست.
اومدے بہ ما سر بزنے یا آقاتون؟!

_چہ فرقے میکنہ‌‌؟!
فرقے نداره دیگه
خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشہ علے و خونست؟؟؟
آره بالا تو اتاقشہ
از پلہ ها رفتم بالا و در زدم
جواب نداد
دوباره در زدم بازم جواب نداد
نگراݧ شدم درو باز کردم

_علے روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود
پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد
دستشو گرفت جلوے چشمش و از جاش بلند شد
سلام
علیک السلام علے آقا ساعت خواب؟!!!!!
دانشگاه چرا نمیاے؟گوشیتم کہ خاموشہ نمیگے نگراݧ میشم؟
ببخشید،
همیـݧ فقط؟؟؟ببخشید!!!!

_آهے کشید و کلافہ بہ موهاش دستے کشید
نگراݧ شدم دستم و گذاشتم رو شونش
چیشده علے
چیزے نیست

_چیزے نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگراݧ میشما
هیچے اسماء رفیقم...
رفیقت چے؟!!!
رفیقم شهید شد...


#نویسنده
#خانوم. #علی_آبادی

ادامــه.دارد...

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran