💥 خسروپرویز پس از زاده شدن شیرویه در نامه ی موریکیوس قیصر روم نمودی از پیش کشیدن و تبلیغ مسیحیت را دید و پاسخ داد
💙👑 @darik2500خدای خود را میشناسند و در ادامه گوید :
چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت
سخنهای با مغز و فرخ نوشت
سرنامه گفت آفرین مهان
بران باد کو باد دارد جهان
بد و نیک بیند ز یزدان پاک
وزو دارد اندر جهان بیم و باک
کند آفرین بر خداوند مهر
کزین گونه بر پای دارد سپهر
و من گنج تو را دریافت کردم و دوست ندارم رنجی به تو رسد و تو همه جا کنارم بودی
و اکنون از این که فرزندم از پشت تو است شادم و زمانیکه بزرگان مرا تنها گذاشته بودند تو از پدر برای من بیشتر بودی
و آنچه از
#دین و
#یکشنبه گفتی را دبیر برایم خواند
👇دگر هرچ گفتی ز پاکیزه دین
ز
#یکشنبدی روزه ی به آفرین
همه خواند بر ما یکایک دبیر
سخنهای بایسته و دلپذیر
💥 دین کهن ما همه داد و نیکی و شرم و مهر و نگاه به آسمان است و دین
#هوشنگ این است ( میبینیم که هوشنگ هم
#آتش را یافت)
بما بر ز دین کهن ننگ نیست
به گیتی به از دین هوشنگ نیست
همه داد و نیکی و شرمست و مهر
نگه کردن اندر شمار سپهر
💥 کوشش ما این است که هستی خود را با یزدان هماهنگ سازیم و برای پروردگار فرزند و جفت نمیدانیم
به هستی یزدان نیوشان ترم
همیشه سوی داد کوشان ترم
ندانیم انباز و پیوند و جفت
نگردد نهان و نگردد نهفت
در اندیشه ی دل نگنجد خدای
به هستی همو باشدت رهنمای
💥از دار مسیحا در دست ما یاد کردی
پای به حال دینی که بر یک چوب استوار باشد
چگونه میشود فرزند خداوند را دار زدند و بر دار میخندید،
اگر چنین است و پسر خدا رفت پیش پدر پس چرا شما در اندوه این چوبی هستید که دارد میپوسد ،اگر خود مسیح هم این سخنان را بشنود بیزار میشود زیرا او هم بنده ای بود چون همه ی ما و اینکه میگویید که او را دار زده اند چراکه او به معراج رفته و در آسمان ها زنده است
چون از همه بلندمرتبه تر بود جهودان از او کینه داشتند و او را تاب نیاوردند
💥دگر کت ز دار مسیحا سخن
بیاد آمد از روزگار کهن
مدان دین که باشد به خوبی بپای
بدان دین نباشد خرد رهنمای
کسی را که خوانی همی سوگوار
که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی
بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر
تو اندوه این چوب پوده مخور
.
.
💥اگر مرد کهنسالی اینها را از قیصر بشنود خنده اش میگیرد
من نمیدانم چرا شاهان پیشین این دار را در آتشکده نگهداشته اند
برای من زشت است که در اینباره بگویم و چنین چوبی را به روم بفرستم
اگر همچنین کنم برخی ها گمان میکنند مسیحی شده ام
ولی از موبد پرسیدم و گفت چوب در آتشکده ای است
من آن را میفرستم
💥ز قیصر چو بیهوده آمد سخن
بخندد برین کار مرد کهن
همان دار عیسی نیرزد به رنج
که شاهان نهادند آن را به گنج
از ایران چو چوبی فرستم بروم
بخندد بما بر همه مرز و بوم
به موبد نباید که ترسا شدم
گر از بهر مریم سکوبا شدم
.
.
دگر آرزو هرچ باید بخواه
شمار سوی ما گشادست راه
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز
به شیروی بخشیدم این برده رنج
پی افگندم او را یکی تازه گنج
.
.
💥 خسروپرویز به موریکیوس میگوید:
شبها از اندیشه و فکر شیروی خواب ندارم
میترسم ایران و روم را بر باد دهد و دوباره کینه ی سلم و اسکندر را پیش بکشد همچنین دخترت هم در پخش و تبلیغ دین مسیحیت کوشا هست و به سخنان من گوش نمیدهد
👇بترسم که شیروی گردد بلند
رساند به روم و به ایران گزند
نخست اندر آید ز
#سلم بزرگ
ز
#اسکندر آن کینه دار سترگ
ز کین نو آیین و کین کهن
مگر در جهان تازه گردد سخن
سخنها که پرسیدم از دخترت
چنان دان که او تازه کرد افسرت
بدین مسیحا بکوشد همی
سخنهای ما کم نیوشد همی
👑💙 @darik2500خرادبرزین نامه را دوباره بررسی میکند و سپس مهر و موم کردند و در گنج خانه را گشود و شانزده میلیون درهم پیشکشی آماده کرد با سیصد شتر سرخ مو که بهای هر شتر
🐫 دو هزار دینار بود نیز فرستادند
گشادند زان پس در گنج باز
کجا گرد کرد او به روز دراز
نخستین صد و شست پنداوسی
که پنداوسی خواندش پارسی
به گوهر بیاگنده هر یک چو سنگ
نهادند بر هر یکی مهر تنگ
بران هر یکی دانه ها صد هزار
بها بود بر دفتر شهریار
و هدیه های بسیار دیگری را راهی کرد...
و به سردار خانگی خلعتی شاهانه و تخت و اسب نامداری داد و بار ده دینار شتر هم به همراهان خانگی داد و به سمت روم رفتند
💙👑 @darik2500