✅ در چشم گور
🔸️فرهاد ترابی
ساعت ۱۰شب
ابوالفضل لعل سر کوچه اسرار ۶ داخل ماشین، منتظر من است؛ تا از تاریکی و گل و لای کوچه های نصف و نیمه محدوده بیهق ۱۲و اسرار ۶و سهراب، خودم را به او برسانم.
قرار است بین
زباله گردهای نازنین، غذای گرم پخش کند و من می خواهم امشب، همراه او باشم.
چقدر نوستالژیک است؛ این کوچه های پر از خاک و گل و آب جمع شده باران،با آدم های کارتن خواب و کارتن به دست های خمارآلوده....
گویا مرکز شهر دست نخورده مانده است؛ تا اصالت و قدمت و بوی کاه گل خیس خورده را، توامان به مشام ما سرریز کند و ما را لبریز!
همان حسی که با قدم زدن در بافت قدیمی یزد و سنگفرش های خیس ابیانه تجربه می کنیم!
اما اینجا هنوز در مرحله کف سازی است و باید چند شورا و شهردار عوض شوند؛ تا حداقل کوچه ها آسفالت شود و خاکروبه ها بیرون برده شود!
شاید روزی سمت شمال خیابان بیهق، مانند سمت جنوبی، مرکز رفت و آمد توریست ها شد؛ همان سمتی که روزگاری کوی گلستان بود.
صندلی جلو نشستم، نوشابه ها را زیر پایم جا به جا کردم.غذاها را روی پایم گذاشت؛ بوی غذا کل ماشین را پر کرده بود.
صندلی پشت سر، مسیح همراه همیشگی لعل هم، لا به لای غذاهای بسته بندی شده، آرام نشسته بود.
مقصد اول؛ محله پشت جایگاه نماز جمعه!
اول باید به چند خانواده غذا می رسید و بعد پرسه در میان
زباله گردها!
ابوالفضل با چند نفر، از قبل هماهنگ کرده بود.وقتی ما رسیدیم؛ جلو در منتظر بودند.به تعداد خانوار غذاها را گرفتند.
در آن تاریکی چشمم به سمت چپ کوچه ها افتاد.قبرستان قدیمی،قبرهای بالای سی و چهل سال...
درست در تیررس نگاه کودکانی که روی پله های جلو خانه هایشان، نشسته بودند.
کودکانی که صبح چشم در چشم گورها، بیدار می شوند و شب دست در دست ارواح، به خواب می روند.
به ابوالفضل گفتم؛ کار فرهنگی فقط احداث سینما و فرهنگسرا نیست؛ گاهی می توان با یک دیوار،این بچه ها را از این گورهای قدیمی جدا کرد.
با دیواری پر از رنگ ،پر از دوچرخه و گل های آفتابگردان؛ به آنها گفت که ما به اندازه طرحی بر دیوار، به یاد شما هستیم.
شما چه گناهی کرده اید که همنشین گورهای اجدادی باشید؛ که فرزندانشان شاید در بهترین مناطق شهر، زندگی می کنند.
شما که قانونی یا غیر قانونی، داخل محدوده، یا خارج محدوده، ساکن اینجا هستید و همسایه آرامستان شده اید،مسائل بهداشتی اش به کنار،حداقل ما دیواری ایجاد کنیم که تنها خاطره کودکی شما ،در انحصار گورها و قبرهای قدیمی محبوس نشود.
شما چه گناهی کرده اید که شاید یک طرح شهری، به اندازه عمر شما طول بکشد و کودکی و نوجوانی شما را در خود ببلعد.
چه رقت انگیز است؛ فاصله چند متری بی گناهان در خواب ابدی رفته و بیداران بی گناه آشفته خاطری که از بد حادثه، اینجا به پناه آمده اند.
در راه برگشت هنوز در حال و هوای ویو ابدی آن بچه های مظلومم.گوشی لعل زنگ می خورد؛صدایی پشت گوشی می گوید ببخشید من غذا نگرفتم؛ابوالفضل دور میدان امام حسین دور می زند و به سمت مصلی می رویم.چند متری که جلو می رویم؛ زنی نفس نفس زنان خود را به ما نزدیک می کند،تمام راه را یک نفس دویده است؛ابوالفضل می گوید؛ خب صبر می کردی برگردم؛ آرام می گوید؛ گفتم تموم میشه....
در دلم می گویم؛ کاش تک تک ما برای التیام دردهایتان، نصف شما عرضه دویدن داشتیم.
#زباله_گرد🧿با لینک زیر همراه ما باشید
🆔️ @Farhadtorabisabzevar