«سال گذشته سروناز و کامیار در آستانه روز جهانی کارگر بازداشت شدند. اما چون پرونده ۱۴۰۱ آنها (مهسا) حکم داشت هر دو از بازداشتگاه به زندان منتقل شدند و حکمشان اجرا شد. البته که این حکم طبق بخشنامه عفو ۱۴۰۱ باید لغو میشد، اما نشد.
خوشحالم که این پرونده منع تعقیب خورد. اما این بازداشت و انتقال ناگهانی او به زندان سختی زیادی به ما تحمیل کرد.
انتقال ناگهانی سروناز به زندان باعث شد پایاننامهاش به مشکل بخورد. پایاننامه او نیازمند انجام مداخلهای عملی بود. باید هفت جلسه با کودکان مهاجر و والدینشان برگزار میکرد؛ برای کاهش علائم استرسیشان بهخاطر مهاجرت و جنگ. هرچه درخواست کردم که حداقل یک ماه فرصت بدهید که این هفت جلسه را برگزار کند و زحماتش برای پایاننامهاش از دست نرود، پاسخ دادند که "وقتی داشت این کارا رو میکرد باید فکر پایاننامهش میبود". حالا آمده که "کاری نکرده". در زندان هم هرچه تلاش کرد موافقت نکردند به او مرخصی بدهند که این جلسات را برگزار کند یا حداقل او را تحتالحفظ اعزام کنند. همین شد که مجبور شد پایاننامهاش را بهکلی کنار بگذارد و موضوع جدیدی انتخاب کند. امروز خوشبختانه بالاخره موضوع جدیدش تصویب شد، اما یک سال بیشتر همین روند اداری طول کشید.
انتقال ناگهانی او باعث شد ما مدت زیادی درگیرِ گرفتن وکالتنامهها و تخلیه خانه جدیدشان باشیم؛ خانهای که دو ماه هم در آن زندگی نکرده بودند. سفارشهای وسایل خانهشان میآمد اما دیگر خانهای نبود.
از بچگیاش هیچچیز بهاندازه عقبافتادن کارهایش به او استرس نمیدهد. انتقال ناگهانیاش باعث شد ترجمههایش، کارهای دانشگاهش و سرکارش بماند.
انتقال ناگهانیاش باعث شد نتواند با ما و دوستانش حداقل یک خداحافظی کند؛ قبل از اینکه برای سه سال و نیم برود.
با تمام این اذیتها اما هم ترجمهکردنش را از سر گرفت، هم پایاننامهاش را، هم کارهای دیگرش را و هم کارهای جدید برای خودش درست کرد!
دوست ویراستاری هم پیدا کرده در زندان که برایش کتابچه راهنمای پایاننامه قبلیاش را که ترجمه کرده بود، ویرایش کرده و آنقدر ذوق دارد که شک میکنم اصلا میداند من هم ویراستارم و این اولین بارش نیست که در زندگیاش ویراستار دیده!
از بچگیاش سختی کشیدنش و البته سختی دادنش به خودش را کم ندیدهام، گریهاش را دیدهام، ترسیدنش را دیدهام، شکستنش را دیدهام اما هرگز، هرگز، متوقفشدن "این بچه" را ندیدهام. بهقول یکی از همبندیهایش "در زندان هم میگردد ببینند از لای کدام آجر میتواند یکجوری که شده کمی زندگی بکشد بیرون".»
🖍سودابه بلالی مادر سروناز
#سروناز_احمدی#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد