#قصه_کودکانه_شب🌜🌛سارابه مدرسه میرود
#قسمت_اولاواخرفصل تابستان بود.
🌤 مرتب سارا به مادرش می گفت: مادر جان پس کی به مدرسه می رویم ؟
🤗مادر می گفت: دختر گلم عجله نکن بگذار چند روز دیگر بگذرد ؛آن وقت به مدرسه می روی سارا چند روزی آرام می گرفت ؛ولی دوباره همین سوال را از مادر پرسید .
🙃 مادر که متوجه علاقه بسیار زیاد دخترش به مدرسه شد تصمیم گرفت خاطره اولین روز ی را که خود به مدرسه رفته بود برای دخترش تعریف کند .
☺برای همین وقتی موضوع را به سارا کوچولوگفت :سارا خیلی خوشحال شد و زود کنار مادر نشست واز مادر خواست هرچه زودتر خاطره را برایش تعریف کند .
مادر که چشمش را برای یک لحظه بست آهی کشید و گفت:یادش بخیر آن شبی که فرداش به مدرسه می رفتم از خوشحالی خواب به چشمم نمی رفت؛
😴❌مرتب از مادرم سوال می کردم پس کی صبح می شود که من به مدرسه برم.
🚶♀ بالاخره هر جوری بود
شب را در کنار مادر خوابیدم صبح زود از خواب بیدار شدم آنقدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم
❣ مادر که قبل از من بیدار شده بود. صبحانه را آماده کرده بود من هم با سرعت صبحانه خوردم.
🧀🍞🍳لباس هایم راپوشیدم کیف تازه ام
🎒 را برداشتم. وبا مادر به طرف مدرسه رفتیم وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم. مرتب از مادر درمورد همه چیز سوال می کردم. مادر برام توضیح می داد. دختر گلم اینجا حیاط مدرسه است ببین چقدر زیباست.
😍از این به بعد تو با دوستات در این جا بازی می کنید
😋 در همین بگو مگو بودیم که خود را جلو در کلاس دیدیم یک خانم زیبا با لباسهای روشن انگار منتظر من بود با روی بسیار باز به من خوش آمد گفت و یک شکلات به من داد .
🍭-دختر گلم خیلی خوش آمدی از مامان جونت خداحافظی کن
👋تا تو را به دوستات معرفی کنم .من هم از مامانم خداحافظی کردم و در حالی که خانم معلم دستم را گرفته بود؛ وارد کلاس شدیم .ولی چه کلاسی !
😊 آنقدر کلاس را زیبا کرده بودند. که نگو ونپرس .بادکنک های زیبا
🎈🎈،اسباب بازیهای جالب
🎉،عروسک ،ماشین،
🚑🚓تلویزیون
🖥،سی دی ورادیو ضبط برای چند لحظه فکر کردم شاید اشتباهی اومده باشیم آخر بیشتر کلاس به یک مجلس جشن تولد شباهت داشت
🙈 . خانم معلم در گوشم گفت:
- دختر گلم اسمت چیه من هم خیلی یواش گفتم :شیوا خانم معلم رو به شاگردان کرد وگفت بچه ها ی گل نگاه کنید، یک دوست برای ما اومده .
❤بچه ها گفتند
🗣👧👧👧...
ادامه ی داستان برای فردا ان شاالله.
@hami121💐🕊#برمدارخرد ✨🌻✨