حرف از پروانه به رنگ است
حرف از خال درشت
نشسته میان فرصت تردیدت
به چنگ از حروف مقطع
دست و دلت به وسواس است
وسواس !
خمِ موج در ساحلِ خواجه عطاست
چشم دوخته بودی
از موج خم شده در فرصت عصر
کلمۀ تازه ای را بالا بکشی
نشد که شال از رها
به آشفتگی گیسو برداری
نشد که پیراهن
به دکمه از دهان بسته
در گشودن حرف تازه رها کنی
-دست و دلت به وسواس است-
فرض این که پروانه
در فرصت خم شدن موج
همان کلمۀ تردید باشد
همان دهان بسته باشد
همان یقین خسته باشد
دشوار است
عصر در ساحل خواجه عطا
به رشته در دهان بسته ماهی آویزان است
وسواس تو به انتخاب
یا ماهیِ کشیده در بند
یا پروانۀ مچاله در گلوی تردید است
-دست و دلت به وسواس است-
نه این که پرتاب ماهی در دهانم نچرخد
نه این که بال بال پروانه
پریدن پلک در حلقۀ چشمم نباشد
حرفم از خمٍ موج
در فرصت آمدن و نیامدن است.
#یداله_شهرجو📘#چشمانت_لابه_لای_سطرهاست