کیلومترها دورتر از خانه ام
کوهیست، آبی رنگ
انگار با آسمان یکی شده
انگار در آسمان حل شده
حل شده در آبی آسمان
در خیالم کیلومترها دویده ام
در خیالم بر بالای کوه ایستاده ام
در خیالم با آسمان یکی شده ام
در آسمان حل شده ام
در آبی آسمان
و درست همان وقت است که تو را دیده ام
ایستاده بر کوهی مقابل کوهِ من
حل شده در آبی آسمان
آغوش گشاده
از میان لبانت نُت های آبی رنگ تراوش می کردند
چه می خواندی؟ با چه لهجه ای؟
آوازت چراغ راه کدام مسافر بود؟
آن کلام ساده و روان و بی استعاره، اشاره به حالِ خراب و دلِ تنگِ کِه داشت؟
حضورت، نور بر خوابِ پریشانِ کدام عاشقِ واهشته حالی پاشیده بود؟
که بودی؟
از کجا بر زخم های من نازل شدی؟
و چطور مرا چنان گرم
چنان دور از انتظار
چنان آرام و بی اضطراب، در بر گرفتی؟
آنجا! در خیالاتم! کیلومتر ها دور از خانه ام
بر بالای کوهی آبی رنگ ایستاده بودم
و در تو
و در آبی آسمان حل شده بودم
بی درد
سبکبال
به مقصد رسیده
تن داده به خوابی آبی رنگ
#نیکی_فیروزکوهی