جوانی بیحاصل،
اسیر همهچیز،
من زندگیام را
با حساسیتی فزون از حد
بر باد دادهام
آه، بگذار زمان عاشقشدنِ دلها فرا رسد.
به خود گفتم: رهایش کن
و خود نیز از نظرها کناره گیر:
بیقول شادیهای برتر.
ای در خود فرو رفتن آرام،
مگذار چیزی متوقفت کند.
آنچنان صبور بودهام
که همهچیز را فراموش کردهام؛
ترس و رنج به آسمانها گریختهاند،
عطشی مهلک
رگهای مرا تیره میکند.
چون مرغزاری
روینده و شکوفا از تلخه و کُندر
که به غفلت،
به وِز وزِ وحشیانۀ هزار مگس کثیف
رها گشته است.
آه، ای جداییهای بیشمار روح بیچاره
که تنها صورت بانوی مقدسمان را دارد،
آیا کسی به مریم باکره دعا میکند؟
جوانی بیحاصل،
اسیر همهچیز،
من زندگیام را
با حساسسیت فزون از حد
بر باد دادهام
آه بگذار زمان عاشق شدن فرا رسد.
#آرتور_رمبو#ترجمه:
#مراد_فرهادپور