.
#دست_بستهرقصها، آیینِ باد اند
رقصها، جاریِ آبها هستند
و رقصها، کوچ گوزنهای یالدار ست
میانِ گله شیر ها؛
آیا به حسِ اندوه زای خویش،
خواهی گفت: " برو! برو که در رقصم! " ؟
و آیا توانِ خیرهِ تاریکی را
به قصه ای موزون
می توانی به رزمی تن به تن
به زانو درآوری؟
من در شک ام.
زمین، باردارِ هزاره های خونینی ست
مالامال از درندگیِ حاکمانِ پلشت
مملو از حرصِ دین زدگانِ جهل پرور به خاک
و پر ست از رازهای مگویی
در انفرادی ها؛
من در شک ام!
با کدام پایِ ایستاده و سنگین
و کدام روحِ خستهِ زخمی
به رقص درآییم که زالو زایانِ نیم انسان-نیم خرچنگ
صیدمان نکنند؟
آیا به صرفِ هارمونیِ بالدارِ یک چنگی
می توان مشرف شد به نواحیِ رویاها؟
و آیا ایمان ام، خواب می بیند که گم-مرگ شده
یا نه، هوای پریدن
دور، رویایی ست مرده در تلاشیِ تن ها؟
ما زخم خورده ایم؛
ما جماعتی بودیم
از تداومِ آغوش،
که دستان مان را
از پشت،
بسته اند.
#عیسی_اسدی