📃🖋 دلــــــــــ
❣ــــــنوشته ...
▪️ بچه ها با گریه به خواب می روند و تو مهیا نماز شب می شوی. اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته ای که صدای دختر سه ساله حسین به گریه بلند می شود...
▫️ انگار داغ
رقیه برخلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است. تو هنوز بر سر سجاده ای که از سر بریده حسین میشنوی که می گوید: «خواهرم! دخترم را آرام کن»
▪️ تو ناگهان از سجاده کنده می شوی و به سمت سجاد می دوی. او
رقیه را در آغوش گرفته و سعی در آرام کردنش دارد اما موفق نمی شود. بچه را به آغوش میگیری و به سینه میچسبانی و از داغیِ سوزنده کودک وحشت میکنی. تو با هر زبانی که میتوانی تلاش میکنی او را آرام کنی ولی جنس این غم فرق می کند.
▫️ رقیه بی تابی می کند، مینشیند، برمی خیزد و بر سرُ صورت و دهان خود میکوبد. دلت ناگهان فرو میریزد و صدای حسین در گوش جانت میپیچد که
رقیه را صدا میزند: «بیا دخترم که سخت چشم انتظار تو بودم»
▪️ شنیدن همین ندا، عروج روح
رقیه را برای تو محرز میکند. درد و داغ
رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت. اما اکنون ناگهان صدای ناله ی توست که سینه آسمان را می شکافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است...
▫️ تا امشب
رقیه بود که خواب را از چشمان یزیدیان گرفته بود، اما حالا نوبت توست که خواب را بر آنان حرام کنی. آری؛
رقیه آغازگر راهی است که پایانش مشقت و خفت یزیدیان است، ان شاء الله با ظهور
حضرت مهدی
◾️ شهادت
#حضرت_رقیه تسلیت باد
#دلنوشتها___________________
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿@Farhange_Mahdaviat