. همیشه و هرجا وقتی سخن از تلخترین و دردناکترین سکانس سینمایی به میان میآید، ناخوداگاه فکرم به سمت این سکانس از فیلم «چشم اندازی در مه» میرود. صحنهای که دختر نوجوانی در پشت کامیون مرد غریبهای که میخواهد این دختر و برادر کوچکش را به مسیری برساند، اما در اواسط راه دختر نوجوان را به زور به پشت کامیون خود میبرد و ... نکته دردناکی که در اینجا شاید به آن توجه نشده باشد، این است که آنجلوپولوس، کارگردان این فیلم، دوربین خود را هیچگاه به داخل کامیون نمیبرد و بیننده صحنه تجاوز را نمیبیند، همچنین عمل تجاوز معمولا با سر و صدای قربانی در پی مقاومت او همراه است، اما این سر و صدا هم توسط سر و صدای خیابان و حرکت سریع خودروها به گوشمان نمیرسد و ما همچنان بیرون از کامیون منتظر آن هستیم که بفهمیم در داخل کامیون چه اتفاقی افتاده است. کم کم به آن چیزی که سعی میکردیم خودمان را فریب دهیم که آن عمل اتفاق نیفتاده، مانند پتکی به سر ما میخورد و خونی که از بین پاهای دختر بر انتهای کامیون میچکد، حکایت از تجاوز دارد. خون ریخته شده، هر فرضیه و احتمال دیگر را رد میکند چرا که خون هیچگاه دروغ نمیگوید. در خطاب به نیروهای حکومتی که سعی میکنند جنایاتشان را لاپوشانی یا به تزویر و دروغ، جور دیگری نشان دهند، باید گفت که ما خون ریخته شده برادران و خواهران عزیزمان را در گوشه خیابانهای شهرمان دیدهایم و خونشان هیچگاه دروغ نمیگوید. جنایتی که در حق #نیکا_شاکرمی و دیگر برادران و خواهرانمان مرتکب شدید، هیچگاه پاک و فراموش نمیشود.
پ.ن: این تلخترین سکانس سینمایی، در مقابل آن چیزی که بر نیکای عزیزمان رفت، هیچ است. به مانند کاهی در مقابل کوه.