کانون انتظار

#ابو_وصال
Канал
Логотип телеграм канала کانون انتظار
@Entezar_ikiuПродвигать
113
подписчиков
1,26 тыс.
фото
239
видео
396
ссылок
💠ارتباط با ادمین: @Z_taher17 @Erfanalamoutiyan 💠 کانون انتظار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) @entezar_ikiu ▪️ صفحه کانون انتظار در اینستاگرام: https://www.instagram.com/entezar__ikiu/ ▪️
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

31

🔶 شوخی در جدی

یکی از همکارانم برای مدرسه غیردولتی اش چند نیرو می خواست . تعدادی را معرفی کردم ، که محمدرضا هم در فهرسا بود . از قبل به او گفته بودم اسم مرا نیاورد. قول داد .

وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد ؛ از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند ، او به عنوان یک مربی تربیتی چه می کند ؟!

او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت : آنقدر آن بچه را کتک می زنم تا جانش درآید . بخاطر همین جمله اش رد شد .

چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم می خواستی چطور مربی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی ؟!!

برگشت و گفت : من که نمی توانم دروغ بگویم و کلی خندید . در حین جدیت کار ، شوخی می کرد و سخت نمی گرفت .کاری را که دوست داشت ، انجام می داد .

(مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

30

🔶 نیمه پنهان

حالات معنوی اش را حفظ می کرد و اصلا اهل بروز دادن نبود .

معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد .

اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع معنوی اش اطلاع پیدا کند ، مطلقا چیزی نمی گفت ، مگر این که خودش حرف بزند .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

29

🔶 از محمدرضا تا محمدرضا

عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت .

از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت .

در متانت ، ادب و مقید بودن ، شبیه دایی بزرگش " شهید محمد علی طوسی " بود ، اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش شبیه دایی کوچکش " شهید محمدرضا طوسی " بود ؛ طوری که پدربزرگش به او می گفت : محمدرضا ؛ شیطنت هایت شبیه محمدرضای من است .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

28

🔶 شیوه ی گله مندی

گاهی از دست بعضی آدم ها ناراحت می شدم و درد و دل می کردم و گله مندی داشتم .

می گفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند . آتش دارد دورمان حلقه می زند .

به این شکل به من میفهماند که غیبت نکنم .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

27

🔶 دانشگاه که قبول شدم ، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند .

اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد .

خیلی ناراحت بودم .

محمدرضا متوجه شد . از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان می شد ، کم کم پس انداز کرده بود

آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند .

خیلی خوشحال شده بودم . چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم .

(خواهر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

26

🔶 غصه ی مادر

مادر دوستش تصادف کرده و در کما بود .

خیلی ناراحت بود و پشت هم ورد زبانش بود که برایش دعا کن .

می گفت : نگران دوستم هستم . او خیلی غصه می خورد .

چندبار دیدن مادر دوستش رفت .

(خواهر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

25

🔶 سرقت ادبی

هدیه تولد ، برایم یک رم هشت گیگ خرید .

تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند ، اما اینطور نبود .

هدیه را که باز کردم ، یک تکه کاغذ لای آن بود.

چند بیت شعر بود که قافیه ی مهدیه داشت .

با تعجب پرسیدم : دوبیتی با قافیه اسم من گفتی ؟!

ملتمسانه از من خواست تا صدایش را درنیاورم ، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود .

( خواهر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

24

🔶 مهربان برای دوستانش

وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت . با حالت ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد .

حتی عکسش را فرستاد و تاکید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم .

خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود ، کمکش می کرد تا جا به جا شود و کارهایش را انجام می داد .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

23

🔶 نگران دیگران

بسیار احساساتی و عاطفی بود .

از آن دست آدم هایی بود که احساسات خود را عملی نشان میداد .

خیلی دلسوز و مهربان بود و بیشتر ناراحتی هایش برای دیگران بود ، نه خودش .

( خواهر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

22

🔶 تقلید مداحی

کلید دار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود .

تا چشم مسئول را دور می دید با همدستی بقیه دوستانش وارد نمازخانه می شو و با روشن کردن سیستم صوتی ، مداحی می خواندند و سینه زنی می کردند .

ادای مداحان معروف را در می آوردند و حتی از این شیطنت مثبت شان فیلم یادگاری هم گرفتند .

(دوست شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

21

🔶 بچه هیئتی

حضورش در هیئت های عزاداری باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنوی اش عمیق تر شود و شوق شهادت در جان و روحش ریشه بدواند .

با این که پنج شنبه ها مدرسه اش تعطیل بود ، به جای خواب و تفریح در هیئت مدرسه اش شرکت داشت .

اغلب شب ها همان جا می ماند تا صبح در برپایی مراسم دعای ندبه کمک کند .

به کارهای اجرایی در این زمینه علاقه مند بود و هر جور که بود ، سعی می کرد تا در آن برنامه ها حضور داشته باشد .

( پدر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

20

🔶 رشته ی معارف

در دوران تحصیلی راهنمایی آثار تربیتی خانواده به خوبی در او نمایان شد و پس از اتمام دوران راهنمایی با مشاوره و توصیه مدیر مدرسه که روی اعتقادات بچه ها کار می کرد ، او را در مدرسه ای که همین هدف را داشت ، ثبت نام کردند .

دبیرستان امام صادق (ع) انتخاب شد ، با این که هر دو آزمون رشته معارف و ریاضی آن دبیرستان را با رتبه های عالی قبول شده بود ، اما رشته معارف را انتخاب کرد و به تحصیل ادامه داد .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

19

🔶 اشک یا طعم شیرکاکائو

یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند . من اصرار داشتم که محمدرضا برود .

بعد از مشورت ، او انتخاب شد . خواهرش می خواست که او را بفرستم ، اما نمی شد .

تا فهمید که رضایت دادیم برود ، سر از پا نمی شناخت . دوم دبیرستان بود . اولین بارش بود که تنها می رفت .

وقتی از بیت برگشت ، چشم ها و صورتش قرمز شده بودند . از روحیاتی که در او می شناختم ، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است .

هر چه اصرار کردیم از فضای آن جا بگوید و دلیل گریه هایش چیست ، اما یک کلام هم حرف نزد .

پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت : شیرکاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود .

(مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

🔶 امر به معروف خونین

با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله می رفتند که می بینند چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر ، می خواهند دخل را خالی کنند .

ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود .کسی جرات نداشت کاری کند .

محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود ، اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند .

پشت گردنش می شکافد ، زخمی به عمق یک بند انگشت .

در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد

آن موقع فقط چهارده سالش بود که می خواست امر به معروف کند و جانش را هم یه خطر انداخت .

( مادرشهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

17

🔶 خانواده صمیمی

در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم .

مجبورشان می کردم که حرف بزنند و ساکت نباشند .

البته محمدرضا که بزرگتر شد ، شاید خیلی از حرف هایش را نمی گفت ؛ اما من آرام آرام از زیر زبانش می کشیدم . به این شکل فاصله ها بینمان کمتر می شد .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

16

🔶 نوجوان جهادگر

شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت .

می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند .

زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف می شد .

هر گروه وظیفه خودش را داشت . خیلی ها کم آورده بودند ، اما او خستگی ناپذیر بود و جای چند نفر کار می کرد ؛ کلنگ می زد ، بیل می زد ، خاک را به جایی دیگر منتقل می کرد و بمب انرژی بود .

( معلم شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتای #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

15

🔶 نوجوانی سالم

در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند ، چون بیشتر بچه ها با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند ، مریض شدند .

محمد رضا اما سالم و قوی و پرانرژی بود .

اگر کمبودی در امکانات بود حرفی نمی زد و اهل گله و شکایت نبود . جهادگر سازگار و توانمند بود .

(مادرشهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

14

🔶 راهروی تاریک

مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کارم دارد ، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم .

در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود ، با تعجب از مدیر سوال کردم ، مدیر برگشت و گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستیم .

بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند .

زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز برمی داشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی می زد که قاب لامپ از سقف کنده می شد و می شکست .

آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم .

(مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال
🕘 #کاروان_عشق

13

🔶 لباس خاکی

دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور او بود .

یک سال در آنجا بنایی داشتند ، در فضلی حیاط ، کیسه های گچ و سیمان و تپه های خاک و ماسه زیاد بود که به عنوان موانع استفاده می کرد و ورزش مورد علاقه اش را تمرین می کرد .

وقتی به خانه می آمد هیکل و لباسش خاکی بود .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @enrezar_ikiu 💠
Forwarded from عکس نگار
🕘 #کاروان_عشق

12

🔶 علاقه به ورزش رزمی

شش تا هشت سالگی ژیمناستیک کار کرد و بعد از آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی و تکواندو کار شد .

علاقه اش به سمت ورزش های هیجانی و جنبشی روز به روز بیشتر شد .

حیاط و پارکینگ خانه با وسایلی مثل صندلی ، تایر و موتور پدرش ، محل تمرین او شده بود . کنترلش کمی سخت تر شد و پارک ، محل بعدی تمریناتش شد.

به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود ، هیجان و انرژی اش تخلیه می شد .

دوره راهنمایی اش حرکات خطرناکی می کرد و نگرانی های من دو برابر شده بود که به خودش آسیبی نرساند .

راسته دیوار را بالا می رفت و پرش هایش بلندتر شده بود . بعدها مشخص شد که به این حرکات پارکور می گویند که نوعی ورزش است .

بدون این که دوره آموزشی خاصی ببیند ، آن را یاد گرفت .

( مادر شهید )

#ادامه_دارد....



📚 برگرفته از کتاب #ابو_وصال

💠 @entezar_ikiu 💠
Ещё