به مجنون گفت روزی ساربانی چرا بیهوده در صحرا دوانی اگر با لیلی ات بودی سر وکار من او را دیدمش با دیگری یار سر زلفش به دست دیگران است تو را بیهوده در صحرا دوان است ز حرف ساربان مجنون فغان کرد جوابش این رباعی را بیان کرد در عقد بی ثمر هر کس نشاند دوای درد مجنون را بداند میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آنکه اشتر می چراند...