موسسه کودک و طبیعت دامون

#مدرسه_طبیعت_نوج
Канал
Логотип телеграм канала موسسه کودک و طبیعت دامون
@DamounnatureschoolПродвигать
735
подписчиков
136
фото
41
видео
61
ссылка
از سال۱۳۹۴ در تهران فعالیت و اهمیت تحقق تجربه طبیعت برای کودکان را ترویج و فرصتهای بازی رها در بستر طبیعت را در هرکجا جستجو میکنیم. اینستاگرام: https://www.instagram.com/Damounchildrenandnature ادمین:@Damoun_natureschool 📞09025613148 09035613014
Forwarded from نوج🌱
روزی که سپهری شاعر شد!

پرده‌ی اول
چند کودک در محوطه‌ی مدرسه طبیعت، گوشه‌ای نشسته و مشغول بازی‌اند. یکی از آنها در حالی که سرش را به آسمان گرفته، ناگهان فریاد می‌زند: «بچه‌ها! اون کبوتر رو نگاه کنین...» بچه‌ها امتداد انگشت اشاره‌اش را پی می‌گیرند و یک کبوتر سفید را در آسمان می‌بینند. اما چرا اینگونه پرواز می‌کند؟! کبوتر تلوتلوخوران در حالیکه سرعتش را کم و کمتر می‌کند، جلوی چشمان متعجب بچه‌ها، کمی آن‌طرف‌تر به زمین می‌افتد.
بچه‌ها همگی از جا برمی خیزند و به سمت کبوتر می دوند.
«خاله! این کبوتر ماست یا از بیرون اومده؟». «ای وای، چرا از گلوش داره خون میاد؟». «عه! چرا داره تکون تکون می‌خوره؟». «خاله! میتونم بهش دست بزنم؟». «چرا دیگه تکون نمی‌خوره؟ مرد؟». «شاید خوابید»...

پرده دوم
رؤیا - دختربچه‌‌ی پنج‌ساله‌ی مدرسه طبیعت-، بچه خرگوشی که دیروز به مدرسه طبیعت آوردند را در دستش گرفته است و از تسهیلگر می‌پرسد:
- خاله! اینو کی آورده مدرسه
- یه خانمی آورده
- چرا؟
- خانمه گفت توی خونه که بود حالش بد بود. آوردتش اینجا که حالش خوب بشه.
- اسمش چیه؟
- نمی‌دونم
- بیا اسمشو بذاریم پیکو
- اسم قشنگیه. باید بخیه‌ی پاشو باز کنیم.
- باشه پس من نگهش می‌دارم تو بازش کن.
کودک همانطور که با یک دست خرگوش را گرفته است، با دست دیگرش، پای زخمی خرگوش را گرفته و به سمت تسهیلگر دراز می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید: «حالا ببُر». تسهیلگر با قیچی مشغول بریدن نخ‌های بخیه می‌شود.
- خاله، درد نداره؟
- می‌خوای آخرین گره رو تو باز کنی؟
آخرین گرهِ بخیه را کودک باز می‌کند و خرگوش را درون جعبه‌اش می‌گذارند و مقداری هویچ و سیب برایش می‌گذارند.

پرده سوم
رؤیا از یکی از تسهیلگران مدرسه سراغ پیکو (خرگوش) را می‌گیرد. تسهیلگر به او اطلاع می‌دهد دیروز - روزی که رؤیا به مدرسه نیامده بود-، پیکو مرد و بچه‌ها او را دفن کردند. رؤیا محل دفن پیکو را می‌پرسد و تسهیلگر او را به محل دفن پیکو می برد.
کودک از تسهیلگر می‌خواهد خاک را کنار بزنند تا او خرگوش را ببیند. تسهیلگر بیلچه آورده و با هم مشغول کنار زدن خاک می‌شوند.
"خاله، به نظرت الان دیگه پاش خوب شده؟"
خاک کنار می‌رود و بدن خرگوش که هنوز تازه بود، آشکار می‌شود. با نوک بیلچه چند بار خرگوش را پشت و رو می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید:
- حالا بریم اون کبوتر رو هم ببینیم؟
- کدوم کبوتر؟
- همونی که تیر خورده بود و افتاده بود توی محوطه.

پرده چهارم
کودک و تسهیلگر، دوتایی، با بیلچه مشغول کندن زمین می‌شوند. قسمتی از بدن کبوتر که حالا بعد از حدود یک ماه در اثر انقباض، کوچکتر شده بود، آشکار می شود.
- خاله، این بچه شه؟
- مگه بچه‌ش رو هم دفن کرده بودید؟
- نه ولی شاید بچه به دنیا آورده باشه.
تمام خاک که کنار می‌رود، کل بدن کبوتر معلوم می‌شود. «خاله، گردنش شکسته؛ نگاه کن.»
هردو سرشان را به کبوتر نزدیک می کنند و می‌بینند حفره‌ای در گلوگاه او ایجاد شده و مقداری گندم که از قبل در گلویش مانده بود، از آن بیرون زده است؛ گندم‌هایی که جوانه زده‌اند. جوانه‌های سبز کم‌رنگ.

پی‌نوشت۱:
شما هم مثل من فکر می‌کنید #سهراب_سپهری شاعر، در کودکی به مدرسه طبیعت رفته بود که بعدها سرود: «...مرگ پایان کبوتر نیست»؟

پی‌نوشت٢:
در خبرها خواندم، وزیر محترم آموزش و پرورش اخیرا از جامعه معلمین عزیز کشور خواسته است با الهام از مدرسه طبیعت، کودکان را با فرهنگ ایرانی-اسلامی آشنا کنند. خبر مسرت بخشی است. جناب وزیر، معلمین گرامی، #تجربه‌_زندگی با تمام ابعاد واقعی‌اش نیاز حیاتی امروز کودکان ماست. زندگی واقعی را نمی توان در شهر و در کلاسهای سیمانی برای کودکان بسترسازی کرد. زندگی واقعی در طبیعت جریان دارد؛ جایی که کودک می تواند مفهوم مرگ و زندگی، زوال و رویش و شکوه آفرینش را با تمام وجودش تجربه کند. این نیاز حیاتی، امروز پشت دیوارها و در اثر رفتارهای محدود‌کننده‌ی ما بزرگسالان سرکوب می‌شود. پیامدهای این محرومیت بزرگ، اظهر‌من‌الشمس، در نتایج مطالعات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هویداست؛ فقط ما خودمان را به خواب زده‌ایم و تجربه‌ی تبلت و رباتیک و یک خروار کلاس‌های رنگارنگ را جایگزین "تجربه تمام‌عیار زندگی" کرده‌ایم. این کجا و آن کجا! هیچ هم از خود نمی‌پرسیم هدف خداوند از آفرینش کودک ما آیا این بوده که او به کلاس سخنوری و رباتیک برود یا اینکه «زندگی کند»؟ اگر پاسخ دومی است، پس توجیه این محرومیت بزرگ چیست؟

پی نوشت٣:
عیار و اصالت تجربیات کودکان مان را بسنجیم.تجربه‌ی آزادانه و بازی‌محورِ طبیعت،کودک را با زندگی روبرو و او را مجهز و مسلط به راه و رسم آن کرده و سرشار از شور و اشتیاق زندگی می‌کند. او را توانمند می‌کند،نه یک نابغه‌ی فلج! فلج بودن که فقط به معنی نداشتن دست و پا نیست.اینکه داشته باشی ولی به کارت نیاید،این خودش شکل دیگری از فلج بودن است.

عارف آهنگر

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ یک گفتگو، یک خبر و یک تحلیل
@noojnatureschool

☎️گفتگو

- آقای ...! بچه من متاسفانه هرجایی که می برمش نمیتونه یه جا بشینه و همه رو اذیت میکنه. بردمش دکتر...
- خانم محترم، چرا برای یک ویژگی که نشانه سلامت فرزند شماست و بایستی بابتش شکرگزار باشید، میگید متاسفانه؟ دکتر را باید آنهایی بروند که مجبورش می کنند یک جا بنشیند! مگر بچه ها برای یکجا نشستن به دنیا آمدند؟ اگر اینطور است پس چرا پا دارند؟ بفرمایید پاهایش را قطع کنید وقتی اجازه ندارد راه برود و بدود...
--------------------
📣خبر

❇️خبرگزاری ایرنا: مدیر کل دفتر بهبود تغذیه جامعه وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی گفت: طی دو دهه گذشته همزمان با کاهش بیش از ۵۰ درصدی سوء تغذیه ی (کم وزنی و کوتاه قدی) کودکان در کشور، شیوع چاقی و اضافه وزن در کودکان ایرانی دو برابر شده است.
--------------------
📝تحلیل

🔸تا یکی دو دهه ی گذشته کودکان با تجربه ی فقر دست و پنجه نرم می کردند و امروز با #فقر_تجربه دست به گریبان اند. هر دوی اینها #کودکان_بیمار روی دست جامعه می گذارد.

🔺بر اساس مطالعات علمی، هر چه چاقی در کودکان بیشتر باشد، علاوه بر ابتلا به امراض متعدد جسمی، میزان ضریب هوشی (IQ) آنها پایین تر است.

پرواضح است که متهم ردیف اول بروز این وضعیت، #کم_تحرکی است.
طبق پژوهش های صورت گرفته و به تجربه، می دانیم که محیط های طبیعی کودکان را تحریک به انجام فعالیتهایی می کنند که آنها را به تراز جدیدی از تحرک فیزیکی و سلامت جسمی سوق می دهند. مثلا کودکی که توانایی راه رفتن دارد، یک محیط بازِ طبیعی او را تحریک به دویدن می کند. و یا میوه های روی شاخه درخت، کودک را تحریک به بالارفتن از آن می کند. و این باعث تقویت عضلات و تنظیم وزن کودک می گردد.

⚠️آپارتمان "نشینی" حق کودکان ما نیست.

#ضرورت_مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
در سال 1968، جورج لند یک مطالعه پژوهشی برای آزمایش خلاقیت روی 1600 کودک در رده سنی 3 تا 5 سال که در یک برنامه سرپرستی ثبت نام کرده بودند، انجام داد. این همان آزمایش خلاقیتی بود که اوبه منظور کمک در انتخاب مهندسان و دانشمندان خلاق، برای ناسا طراحی کرده بود. این ارزیابی آنقدر خوب کار کرد که او تصمیم گرفت آن را روی کودکان امتحان کند. او آزمایش را روی همان کودکان، در سن 10 و 15 سالگی دوباره انجام داد. نتایج حیرت‌انگیز بود.
نتایج آزمایش در میان 5 ساله ها: 98%
نتایج آزمایش در میان 10 ساله ها: 30%
نتایج آزمایش در میان 15 ساله ها: 12%
نتایج همان آزمون که به 280000 بزرگسال داده شد: 2%
لند نوشت: " آنچه که ما نتیجه‌ گرفتیم این است که رفتارهای غیرخلاقانه یاد گرفته شده‌اند."
( منبع: جورج لند و بس جرمن، نقطه‌ی شکست و فراتر از آن، سان فرانسیسکو، کمپانی هارپر، 1993)
چرا بزرگسالان به اندازه ی کودکان خلاق نیستند؟!
در اکثر موارد، خلاقیت به دست قوانین و مقررات مدفون شده است. سیستم آموزشی ما بیش از 200 سال پیش در جریان انقلاب صنعتی طراحی شده بود که به ما یاد دهد تا کارگران خوبی باشیم و از دستورالعمل پیروی کنیم.

بخشی از گزارشی با عنوان "آیا خلاقیت آموختتی ست؟"، به ترجمه ی فائزه درویش و زهره آهنگر (تیم پژوهش و ترویج #مدرسه_طبیعت_نوج )
----------------------
🔸پی نوشت:

امروز، 21 آوریل، روز جهانی خلاقیت نامگذاری شده است. بی تردید در هر نظام پرورشی و آموزشی، از خانواده گرفته تا مدرسه، خلاقیت یک ارزش به حساب می آید. اما وقتی از خلاقیت حرف می زنیم، دقیقا داریم از چه حرف می زنیم؟ اگر بدانیم ریشه پیدایش این مهارت جایی در طبیعت -بستر زیستی میلیون ساله ی انسانها- بوده و به فراخور موقعیتها و چالش های گوناگونِ او برای شناخت محیط و زنده ماندن شکل گرفته است، باید از خود بپرسیم امروز آن بستر خلاقیت یعنی طبیعت چه میزان در زندگی کودکان نقش دارد؟ آیا کودکان ما امروز از سرچشمه آب می خورند؟ آیا با محروم کردنشان از مدرسه حقیقی خلاقیت و دست به دامن کلاسهای خلاقیت و ابزارهای مصنوعی شدن، آنها انسانهایی خلاق بار می آیند؟

@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
آیا مدرسه طبیعت بازگشت به عقب و نوعی انسان گریزی ست؟

قبل از پاسخ، بیایید به این بیاندیشیم که چرا اساسا این سؤال در ذهن شکل می گیرد. موضوع ما موضوع "حس" است. حس به عنوان اولین و مهمترین سرمایه و آورده ای که کودک انسان هنگام تولد بدان مجهز است. بازگشت به طبیعت گریز از انسانیت نیست، بلکه اتفاقا بستری ست برای درک حس موجود در طبیعت و ازقضا راهی برای نزدیک شدن به جنبه های مهم و فراموش شده ی انسانیت. آن جنبه هایی که تنها با کشف ارتباط انسان با محیط قابل احیاست.

موضوع خیلی ساده است. و ای بسا چون ساده است، درک آن دشوار گشته: اساسا "هنر" کجا و چگونه در انسان شکل گرفت؟ اصولا "علم" چیست و چگونه اقسام گوناگونش کشف و ثبت شد؟ یکی بگوید "خلاقیت" کی و کجا و بر اساس چه ضروریاتی در انسان شکل گرفت؟ و همینطور دیگر جنبه های وجودی انسان. پاسخ همه ی این "کجا"ها آیا جایی جز "طبیعت" است؟ جواب تمام این "چگونه"ها آیا چیزی جز "ضرورت حل مسایل فی مابین انسان و محیط زندگی اش برای زنده ماندن و ادامه حیات نسلی" می باشد؟ پاسخ همه ی این "چیست"ها آیا غیر از "کشف ارتباط میان پدیده های حاضر در محیط پیرامونی انسان" است؟

در تمام گزاره های بالا، یکی از کلیدواژه ها "ارتباط" است. ارتباط انسان با محیط و با همسایگانش در محیط. راستی، وقتی صحبت از انسان می کنیم، داریم از کی حرف می زنیم؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید ورای حافظه کوتاه مدت تاریخ برویم. در حافظه بلندمدت تاریخ انسان، کِی دیده اید کودکان و نوجوانان را و به طور کلی انسان را گوشه ای جمع کنند و "علم"، "هنر"، "خلاقیت" و... یادشان بدهند؟! نکند فکر می کنیم اینی که ما هستیم با آنهایی که در حافظه بلندمدت تاریخ می بینیم خیلی فرق دارد؟! خیر. ما همانقدر "انسان"ایم که آنها. همان خصوصیات و همان امیال. همان تهاجم ها و همان انتقام ها. همان ترس ها و همان آرزوها. یک قلم اش را برایتان مثال بزنم: "جنگ"؛ این مفهوم آشنای تمام ادوار حیات. این نقطه تاریک و دردناک حافظه ی تاریخ بشر. آیا زرورق تمدن و فرهنگ توانسته این نقطه را پاک کند؟ کافیست همان جایی که در تاریخ ایستاده ایم، برگردیم و نگاهی به جهان قرن 21 بیاندازیم.

از این نقطه ی سیاه و دردناک تاریخ بگذریم و به دنبال کودکان در حافظه ی بلندمدت تاریخ انسان بگردیم. ببینیم آنها چگونه علم و هنر و خلاقیت و هرگونه مهارت جسمی و ذهنی دیگر را فرا می گرفته اند. کلاس و درس و مشق و معلمی می بینید؟ کِی و کجا می توانید آنها را ساعتهای متمادی در حال نشستن و گوش دادن بیابید؟ پس چه می بینید؟ آیا جز "تجربه ی دلخواهانه و آزادانه" و "ارتباط با محیط زندگی" می بینید؟

آری، اگر می خواهید بدانید این همه اختراع و اکتشاف و ابداع و فرهنگ چگونه به ما ارث رسیده، به دنبال ضریب هوشی دانشمندان و نوابغ نگردید، در جستجوی کودکان در حافظه ی بلندمدت تاریخ تکامل انسان باشید. آن معلم ازلی و ابدی را بازشناسید و بر دستانش بوسه زنید. هم او که همیشه به "ما" آموخت. هم او که دیری ست فرزندان این دیار با او غریبه اند: تجربه. و آن مدرسه ی محبوب و همیشگی را پیدا کنید و دیوارها را به احترامش بردارید تا فرزندانمان بعد از این تعطیلات طولانی به آن بازگردند: مدرسه طبیعت... مدرسه ی زندگی، مدرسه ای بی سقف و سطح و حد و حساب. هرکجا می خواهد باشد. جنگل، دریا، کویر، شهر، رودخانه. هرکجا که خاک است و آب است و درخت و رابطه. آری هرکجا که قفسی شکسته شده و چراغهای رابطه روشن اند.

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
مدرسه_طبیعت_و_بازیابی_کیفیت_تجربه.3gp
8.9 MB
سخنرانی با موضوع: « #مدرسه_طبیعت و بازیابی کیفیت تجربه توسط کودکان» از عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

همایش کودک و طبیعت؛ بابلسر، دانشگاه مازندران، 24 آبان 96

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
آیا به راستی فرزندم دچار اختلالات روانی است؟ - (روایت اول)

کودکی را می‌شناسم که تنها دو هفته است در #مدرسه_طبیعت ثبت نام کرده. او سه ‌و نیم ساله است. چند دقیقه همراهی کنید تا شما را با این کودک آشنا کنم. بیایید با هم چند تصویر از او تماشا کنیم:
تصویر اول:
امروز سومین روزیست که او به مدرسه طبیعت آمده. دم در مادرش را می‌بوسد و از او خداحافظی می‌کند و در کمال ناباوریِ تسهیلگران مدرسه، از او نمی‌خواهد در مدرسه بماند.
تصویر دوم:
در حال دویدن به دنبال خرگوش سفید است، اما خرگوش سریعتر از او می‌ دود. چند بار دمپایی صورتی رنگش از پایش به در می‌آید، اما او برمی‌گردد، می‌پوشدش و به دویدن ادامه می‌دهد. حین دویدن کودک دیگری به او نزدیک می‌شود. از او می‌پرسد: «میخوای با همدیگه بگیریمش؟» و او با تکان سر موافقتش را اعلام می‌کند. حالا دو دختر بچه به دنبال خرگوش سفید زیر بوته ها، پای درختها و چاله ها و تپه‌ها را زیر پا می گذارند. چند دقیقه‌ای که می‌گذرد، هر دو می ‌ایستند و راهشان را به سمت نیمکت انتهای مدرسه کج کرده و نفس نفس زنان روی آن می‌نشینند. بهتر است تنهایشان بگذاریم. مشغول صحبت‌کردن‌اند. احتمالا دارند از سرعت بالای خرگوشها می‌گویند.
تصویر سوم:
سگی که در مدرسه زندگی می‌کند از در مدرسه بیرون می‌رود. دو کودک از تسهیلگر می‌خواهند که به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه بروند تا ببینند او به کجا می‌رود. تسهیلگر قبول می‌کند. او که در همان نزدیکی‌ها ایستاده و به حرفهای بچه‌ها و تسهیلگر گوش می‌دهد، از تسهیلگر می‌خواهد که او هم در این تعقیب همراهی‌ شان کند. سه کودک و یک تسهیلگر از جلو چشمان ما دور شده و به دنبال سگ به مزرعه کنار مدرسه می‌روند که زمینش رفته رفته به خواب می‌رود تا بهار سال بعد، بار دیگر جوانه‌های برنج را در آغوش مهربانش پرورش دهد.
تصویر چهارم:
همراه با کودکی دیگر، وارد انبار غذای حیوانات می‌شود. یک ظرف در دستش گرفته و کودک دیگر درون ظرفش سبوس و جو می‌ریزد. ظرف که پر شد با هم از انبار بیرون می‌آیند و به سمت آغل گوسفندان می‌روند. یکی از علاقمندیهای بچه‌ها در مدرسه طبیعت این است که غذای گوسفند را کف دستشان بریزند و گوسفندها از توی دستشان غذا بخورند. برخورد زبان گوسفند با پوست و انگشتان دستشان آنها را به شوق و شادی می‌آورد. همچنان که صدای شادی و خنده‌شان را می‌شنویم، از آنها دور می‌شویم.
تصویر پنجم:
روی زمین نشسته است، در حالیکه پاهایش را کاملا باز کرده و یک تکه نان بزرگ در دست دارد. اطرافش چند گربه و بچه‌گربه مشغول خوردن تکه‌ نان هایی اند که او برایشان می ریزد. هر از گاهی هم یکی شان را با دستش می گیرد و ناز و نوازشش می کند. بهتر است نزدیک تر نرویم. بعید نیست گربه ها با دیدن ما فرار کنند. آخر گربه ها به هر کسی اعتماد نمی کنند.
تصویر آخر:
چند تکه کاغذ را می بینیم که مشخص است تکه هایی از یک برگه بزرگترند که پاره شده است. تصویر برگه معاینه‌ ایست که مادرش برایم فرستاد. در یکی از تکه های این برگه شرح حال کودک را از زبان روان شناس اش می‌خوانیم:
نام کودک: ...
- اضطراب جدایی
- مهارتهای اجتماعی ضعیف
- عدم رفتار جرأت مندانه
مادرش می‌گفت پدرش که این برگه را دید، با ناراحتی آن را پاره کرد و من فقط توانستم دو تکه از آن را پیدا کنم که در آن، این سه مورد از لیست اختلالاتی که در فرزندم شناسایی شده بود، قابل خواندن است. او می‌گفت: «دخترم قبلا به یکی از مراکزی که کودک را نگهداری می‌کنند، می‌رفت. هر روز صبح با گریه او را می‌بردم و عصر با گریه برمی‌گرداندم. یک روز یک روانشناس کودک که از روانشناسان شناخته شده شهر است به آن مرکز رفته و کودکان را معاینه می‌کند. دخترم جزء بچه‌هایی بود که به تشخیص ایشان داری اختلال بود. از طرف آن مرکز به ما نامه زدند که حتما به مطب ایشان مراجعه کرده و درمان او را آغاز کنیم. روزی که به مطب ایشان رفتم، روی میزشان پر بود از نامه‌هایی که مربوط می‌شد به تشخیص اختلال کودکان مراکز مختلف شهر.»
حال، شما خواننده محترم، آیا می‌توانید بین پنج تصویر کودک که از حضورش در مدرسه طبیعت برش خورده‌اند و تصویر آخر ارتباطی برقرار کنید؟ آیا به نظرتان کودک قصه ما دارای اختلال است و باید درمان شود؟ اگر پاسخ تان منفی ست، به آن کودکانی فکر کنید که نامه هایشان روی میز روانشناس قصه ماست.
کودکی که لیست بلندبالایی از اختلالات در رفتارهایش تشخیص داده می‌شود، وقتی وارد محیطی طبیعی و آزاد می‌شود، محیطی که تلاش شده شبیه به محیط زندگی اجدادی میلیون ساله اش باشد، شما می‌بینید نه تنها اختلال ندارد، بلکه رفتارهایی کاملا عادی از خود بروز می‌دهد. آیا وقت آن نرسیده است که در گفتمان های رایج سلامت کودک تغییری بنیادین صورت پذیرد؟

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به معلمان کشورم،با احترام و ادب

من تسهیلگر یکی از مدارس طبیعت کشورم.چند دقیقه دیگر تقویم ورق میخورد و «اول مهر» به پایان میرسد.امروز را خیلیها به خیلیها تبریک گفته اند.من اما دلم غم دارد. غم کودکانی که بیش از یک سال به #مدرسه_طبیعت آمدند و حالا امروز ناگهان خود را در یک دنیای تازه دیده اند.آنها امروز وارد دنیایی شدند که با دنیای قبلی شان تفاوتهای زیادی دارد.این چند خط را می نویسم تا به شما کمک کنم بهتر بشناسیدشان و بتوانید رفتار بهتری با آنها پیشه کنید. آنها بیش از یک سال در «مدرسه طبیعت» زندگی کردند. جایی در میان رنگین کمانی از تجربیات کودکانه. با بچه گربه ها به دنیا آمدند، با مرغها غذا خوردند، با درختها قد کشیدند، روی خاک دراز کشیدند، تا دلتان بخواهد خندیدند، تا دلتان بخواهد دویدند و تا دلتان بخواهد خیال کردند. گاهی گریستند، گاهی دعوا کردند و... آنها در این مدت لحظه لحظه کودکی شان را به بهترین و واقعی ترین کیفیت ممکن زندگی کردند. خواب قدم زدن با لاک پشت در جنگل را دیده اند و رقصیدن با یاکریم ها در لانه شان.

اگر دیدید سر جایشان بند نمیشوند،به آنها نگویید بیش فعال.آنها در این یک سال و چند ماه هرگز بیش فعال نبوده اند.اشکال از آنها نیست؛اشکال از آن قفس تنگ است.اگر دیدید بلند بلند حرف میزنند و میخندند،به آنها نگویید بی ادب.آنها در این یک سال و اندی هرگز بی ادب نبوده اند. ایراد از آنها نیست،ایراد از فضای بی روح و قوانین پادگانی مدرسه است.چون نیک بنگریم،به آنها بی ادبی می شود نه اینکه آنها بی ادب باشند.اگر دیدید دارند در گوش همکلاسیهایشان پچ پچ میکنند،بدانید دارند از پوست نرم جوجه کبوترها میگویند یا دارند خاطره تعقیب مرغها و یافتن تخم مرغها را برایشان تعریف میکنند.حرفشان را قطع نکنید.بگذارید با خاطراتشان لااقل خوش باشند.شما به عنوان معلم کاش بدانید این تجربیات به مراتب مهم تر و حیاتی تر از حفظ کردن الفبا و نوشتن به خط نستعلیق است.
از تمام آن چیزی که یک انسان باید بداند، تنها خواندن، نوشتن و حساب کردن را بیرون نکشید و به خوردشان ندهید.خود شما در طول یک روز چند درصد از زمان تان را از این مهارتها استفاده می کنید؟تمام آن مردمی که در روز تنها سه دقیقه مطالعه می کنند و خیلی هاشان که هیچوقت چیزی نمی نویسند از همین نظام آموزشی خواندن و نوشتن یاد گرفته اند! در رگهای این بچه ها خون زندگی در جریان است.شما را به قداست زندگی سوگند میدهم این رگها را بی حس و خون نکنید.در نگاه آنها دریا خود دریاست، درخت خود درخت است و پروانه خود پروانه. این نگاه را به میل خود یا به اجبار زمانه تغییر ندهید. به جای تغییر، آن را بیاموزیم.

برای آنکه سرزمینی آباد و مردمانی صلح طلب داشته باشیم،مگر کاری جز این می توانیم بکنیم که کودکان این سرزمین را آزاد،پرشور،رها،شاد و توانمند بخواهیم؟مگر راه رسیدن به صلح را می شود جایی غیر از قلبهای مردم یک سرزمین جستجو کرد؟قلبهایی که در کودکی تحقیر،مقایسه،تنبیه و به بند کشیده شده اند آیا می توانند با خود و جهان به صلح برسند؟

چه اتفاقی در جامعه ما افتاده است که والدین هر دو هفته یک بار به مراکز کنکور آزمایشی رفته و همچون آنهایی که روی اسب ها شرط بندی می کنند و مضطربانه به جدول جایگاه اسبها چشم می دوزند تا سرمایه شان نسوزد، به جدول رتبه بندی فرزندانشان نگاه میکنند که مبادا در این میدان مسابقه عقب بمانند؟ در مدرسه های ما کجا حرف از زندگی است؟کدام سؤال امتحانی از عشق و باران و گل میپرسد؟ در کدام کلاسش صدای موسیقی و باد و جیرجیرک در هم میپیچد؟در کدام کلاسش باران می بارد؟ در کدام کتابش باد می وزد؟داریم به فرزندان این سرزمین چه می آموزیم؟چرا نوجوان 16 ساله هنوز نمیداند به چه چیزی علاقه مند است؟چرا مردم زندگی بهتر را حتی نمیتوانند تخیل کنند؟ چرا تیراژ کتاب در این مملکت به 500 جلد رسیده است؟ به اینها فکر کنید بزرگواران. شما معلمید و چراغ راه. به آن حلقه گمشده فکر کنید،آن پله ی نخستین: «شوق».همان که سر کلاسها و در چاردیواری سردِ خانه ها آرام آرام میمیرد.

ساعت از نیمه شب گذشته و من به کارن ها،مسیحاها و اهوراهایی فکر میکنم که صبح به جای آماده کردن کوله پشتی بیلچه و چکمه و خوراکی، باید کیف کتابها و مدادشان را ببندند و به جای انتخاب لباس مورد علاقه،لباس های فرمی را بپوشند که دوست ندارند،بی رنگ و بی تغییر.
اول مهر را خیلیها به خیلیها تبریک گفتند.من اما دلم غم کودکانی را دارد که قرار است بزرگسالان،کودکی آنها را با آنچه خود «صلاح می دانند» معامله کنند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool