☘️🌹☘️🌹☘️🌹یادداشتهای خواندنی
#پزشک_دبستانکی♦️اورژانس اجتماعی #123
کلافه سرگرم مریض دیدن بودم.
رفته بودم بازدید یکی از روستاهای زیر نظر مرکز، رفته بودم. کولر خانهی بهداشت آنجا در گرمای ساعت دو بعداز ظهر خراب بود!
ویزیت ۵۰۰ تومن! هجوم زیاد مردم! اتاق معاینه ی خراب! داد و بیداد همیشگی من که باهم وارد نشوند.
پیرزن نود سالهای با زانو درد ناشی از پوکی استخوان هر هفته میآید و از من مسکن میگیرد و می رود. معمولا نوهاش همراهش است.
همیشه به نظرم بچهای خجالتی میآمد که پشت بقیه قایم میشود.
اینبار نگاهم به دستهای بچه افتاد.
- این زخما چیه رو دستش؟
مامان بزرگش خیلی عادی گفت:
- هیچی! شیطونی کرد، مامانش سوزوندش
.
لبهایم را محکم گاز گرفتم! در این شرایط نوع رفتار ادم خیلی مهم است! اگر ناگهان سرشان هوار بزنم، بچه را برمیدارد و میرود و دیگر نمیگذارد ببینمش و نمیفهمم چه بلایی سرش میآید.
مادربزرگ را فرستادم اتاق تزریقات.
در را بستم و بلند گفتم فعلا کسی داخل نیاید. حنا شش سالش است. در چشمهای کسی مستقیم نگاه نمیکنه هیچ وقت. آوردمش نزدیک خودم. روی دست بچه پر از سوختگی و تاول است.
- حنا چی شده؟
- مامانم با سیخ داغ سوزوندم!
- چرا؟
- چون شیطونی کردم(بغض دارد)
- همیشه ازینکارا میکنه؟
- آره هم منو هم حسین داداشمو!
روی تن بچه جای بریدگیها و سوختگیهای قدیمی دیده میشود.
- بابات چی؟
- نه اون فقط با دست میزنه ولی مامان میسوزونه، میشه من برم؟
- میخوای دستت رو پماد بزنم؟
- نه!
و فرار میکند
.
.
در را میبندم و غرغرهای مردم منتظر را نادیده میگیرم.
تلفن را برمیدارم
با #123 اورژانس اجتماعی تماس میگیرم و
کودک
آزاری رو گزارش میدهم.
#لرستان #کودکان_روستایی #فرهنگ #کودک_آزاری☘️🌹☘️🌹☘️🌹@dabestanak