📌قصهٔ
قصر سیاهپوشان از شاعر قصهگو
نظامی گنجوی به روایت عبدالکریم سروش
🔺۲۲ دقیقه از این دنیا فارغ بشید و جان به رویا و قصه بدید...▫️روز شنبه بهرام شاه به سوی گنبد سیاه و بانوی هندی خود روانه شد. تا شب آنجا نشاط و شادی, عود سوزی و عطرسازی کرد. هنگامیکه شب همچون عودِ سیاهی به روی حریر سپیدِ روز ریخته شد, شاه از بانوی کشمیریِ خود افسانه ای طلب کرد و آن آهوی تُرک چشم هندوزاد گره از نافه ی مُُشکین خود گشود و در حالیکه از شرم نگاه به زمین دوخته بود داستان خود را اینچنین آغاز نمود که:
در دوران کودکی از خویشان و بستگانم چنین شنیدم که از جمله خدمتکاران قصر خاندان ما, زاهد زنی بود که هر ماه در سرای ما می آمد. سر تا پای پوشیده در لباس سیاه. روزی از او سبب سیاهپوش بودنش را جویا شدند و او از آنجا که زنی پارسا و درستکار بود چاره ای جز راستی پیش روی خود ندید و راز آن حریر سیاه را گفتن آغاز کرد که:
سالها قبل من کنیز فلان مَلِک بودم. مردی بود بسیار درستکار و بزرگمنش و کامگارو مهماندوست که گرچه جورها و بی عدالتی های فراوان دیده بود اما دست از کوشش برنداشته بود. و...#Storytelling #podcast@ContentTherapy محتواتراپی