🌺

#فاطمه_قاف
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@Chadorihay_bartarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
🌺
💔 از تب سلفی من تا ساک ورزشی ابراهیم! 👇👇👇
‍•●❥ شکستن نفس ❥●•




مذهبی بودم و کارم شده بود چیک و چیک،سلفی و یهویی..!عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی! من و دوستم یهویی توی کافی شاپ..من و زهرا یهویی گلزار شهدا..من و خواهرم یهویی سرخه حصار..عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..دقت می کردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکس ها..

کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها..از نظر خودم کارم اشتباه نبود،چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!

کم کم در عکسهایم بالا گرفت رنگ و لعاب ها..تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!کلافه از این صف طویل مزاحمت،یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!
چشمم خورد به کتابی..رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..هاا کردم و خاکها پرید از هر طرف..

"سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من..ابراهیم هادی خودمان..همان گل پسر خوشتیپ..چهارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..شکست نفس خود را..شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه،ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!

رفتم سراغ ایسنتا و پستها،نگاهی انداختم به کامنتها،80 درصدش جنس مذکر بود!!! با احسنت ها و درودهای فراوان!لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!دایرکت هایم که بماند!《عجب لبخند ملیحی..عجب حجب و حیایی...》انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده،عجب هلویی..عجب قند و نباتی ای جان!

از خودم بدم آمد..!
شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..شهید هادی کجا و من کجا! باید نفس را قربانی می کردم..پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها...


#فاطمه_قاف
#شهید_ابراهیم_هادی


💔| @chadorihay_bartar
‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●•

لاک جیغ قرمز..
مانتوی جلو باز آلبالویی..
کفشای خوشرنگ ده سانتی..
موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفت قلم آرایش!
تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!
کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!

خستگی از سروکولم بالامیرفت
کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم
جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم..
قطره های خون روش خودنمایی میکرد..
بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛
یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!
نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم!

با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..
[چرا خجالت کشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]
صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظی..
رفتم برای بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون زخمای دوستمه...
تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..
[مادر جون]
خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..
[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..
تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم
کمی موهامو زدم زیر شال...

آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید...
اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!

یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!
پوتین وخاک وخون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..!
حجاب و حجاب و حجاب!
یه شهید و یه پلاک!

#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی

@chadorihay_bartar