🌺

#‌کپی_باذکر_نام_نوسینده_‌جایزاست
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@Chadorihay_bartarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
К первому сообщению
#بسم_‌رب_الشـــهدا❤️

#از_راه_طلایـے_تا_عرش💛

#قسمت_هشتاد‌چهار

تصمیم گرفتم پیاده برم تا دریا...
نزدیک بود...
مسیر دریا رو طی میکردیم.
هندزفیری تو کیفم بود
درش اوردم گذاشتم گوشم جوری که کسی نفهمه.
یه اهنگ هم پلی کردم ...
مجاز بودا😐
اهنگ علیزاده بود😐😒😂.

رفتم دریا.🌊
نشستم رو ساحل....
به دریا نگاه میکردم .
رو زمین یه چوب پیدا کردم رو زمین یه قلب کشیدم...❤️.

(هرکی ندونه فکر میکنه عاشقم😐😂)

مشغول نگاه کردن دریا بودم که یه صدایی از پشتم شنیدم.
سریع برگشتم پشت.
عه😳
اینکه امیرعباسه.
یکه خوردیم😳
هردو تعجب کرده بودیم.🙄😶
فکر میکنم امیرعباس عاشق شده هااااا،اگه به ریحانه نگفتمممم😐.

امیرعباس انگار دست پاچه شده بود،صورتشم سرخ شده بود.🤔

من:سلام😐😳


امیرعباس:😳😳سلام.
اینجا چیکار میکنید؟

من:هیچ،اومده بودم هوا بخورم.

امیرعباس:تنهایی؟!

+بله😐.
سرظهره خلوته،کسی نیست.

-به هرحال.

+شما چرا اینجا اومدید؟!

-اومدم هوا بخورم😐

+اهان😄

-میشه بشینید؟!

+😳😳😳چشم.

نشستیم زمین.
چه عجب،این رفتار ازش بعید است😐
میگم مشکوکه.میخاد بگه عاشق یه نفر شده برم بهش بگم😐😒.

نگاش کردم.
برگشت نگام کرد.
🙄چه رمانتیککککک.
استغفراللههههه،الله اکبرررر.😨😓😱😂

+خب،میدونم چی میخاید بگید.
حتما میخاید بگید ،دیگه با این پسره روبرو نشم...تنها نیام بیرون و.....

-😐😐😐نخیر.

+پس چی؟!!!!!!!
اهااان حتما عاشق شدید،خجالت میکشید به ریحانه بگید من برم بهش بگم که به دختر خانومه بگه😐😒.

-اَه چرا شما انقدر حرف میزنید😐😏

+😐😳😳بله؟! خب پس چی😏😏.
در ضمن من زیاد حرف نمیزنماااا😏.

-عه چیزه...اوووم...
یه همچین چیزی🤦‍♂

+عاشق شدید😳😳😳؟؟؟؟؟؟

-😞🤦‍♂هه

+😂😂😂آخخخخ آخخخ آخخخ

-😐😐چیشد؟!

+پسرخاله یعنی مردم از خنده هااا😂.
شما عاشق شدید؟😂😂😂واییی

-مگه جرمه😐

+😂😂😂نه ولی نمیخوره بهتون.

-هه همه فکر میکنن چون مذهبی هستیم دل هم نداریم،نمیتونیم عاشق شیم.

+😐😐حرف سنگین بود.

-😐اللّه اکبر

+😂😂😂خب بگید این عروس خوشبخت کیه؟!😂😍

-شما...!!

خنده رو لبم ماسید.
یعنی چی.

+چی گفتید؟!
میگم اون دختر کیه.

-😔شما.
من عاشق شما شدم😔.
یهو شد....حق دارید باور نکنید..😔
اما..
نباید میشدم😔من میخام برم سوریه...نمیتونم عاشق شم...
عشق نمیزاره به هدفم برسم😔.
از اون روزی که رفتیم شلمچه مهرتون تو دلم رفت...حرکات رفتاراتونو زیر نظر داشتم...
جلسه قبل که پسره تو دانشگاه رو دیدم مزاحم شده ،خون جلومو گرفته بود...امروزم دانشگاه نداشتم،میدونستم باز مزاحم میشه صبح اومدم دانشگاه تو حیاط موندم تا بیاید.
بعد از اینکه اومد سمتتون اون حرفارو زد میخاستم بزنم دهنشو پر خون کنم... .حیف از حراست اومدن.

هفته بعد عازم سوریم...!
حلالم کنید....
نمیخاستم بهتون بگم اما...
دیگه طاقت نداشتم😔.

دعا کنید بتونم سوریه ،دوری رو تحمل کنم...💔
زود برید خونه.

تا این حرفو زد دووید رفت...

صورتشو دیدم اشک میریخت.
از کودکی نمیتونستم اشک یه مردو ببینم منم زدم زیر گریه.
اصلا باورم نمیشد...که امیرعباس این حرفارو زده
یه ده دقیقه باز نشستم فکر کردم پاشدم رفتم خونه...

ادامه دارد...

#نوسینده_بانو_‌میم‌_عَین

#‌کپی_باذکر_نام_نوسینده_‌جایزاست🍃🥀
@Chadorihay_bartar❤️🍃
#بسم_‌رب_الشـــهدا❤️

#از_راه_طلایـے_تا_عرش💛

#قسمت_هشتاد‌سه

یه روز از روزی که رفتیم بیرون با بچه ها میگذره،امروز دانشگاه هم داریم.
فردا عقد سمیراست. گفت امروز دانشگاه نمیاد...
باید خودم تنها برم🤦🏻‍♀😢.

صبحانه رو همراه با خانواده خوردم.
رفتم اتاق که لباسامو بپوشم...


یه تاکسی گرفتم رفتم دانشگاه.
امروز امیر عباس دانشگاه نداشت.🤔.

تو حیاط دانشگاه چند تا از دخترا کلاس بودن،رفتم پیششون یکم حرف زدیم،سراغ سمیرا رو گرفتن گفتم که فردا عقدشه نمیتونه بیاد،اینا هم خوشحال شدن ،مبارک باد گفتن 😍.
مشغول صحبت بودیم.
دیدم وای باز اون پسره داره میاد طرفمون.😭.
خواستم پاشم واقعا دیگه برم حراست اطلاع بدم که گفت:
سلام خانوما چطورید😌.
هیچ کس از دخترا حرفی نزد.
منم چیزی نگفتم.
یکی از دخترا که اسمش گندم بود گفت:علیک سلام.بله؟!!

پسره:جااانم.اومدم احوال بگیرم.

یه نگاه به من کرد گفت:
به به مریم خانوم،خوبی،چه خبر؟!😉😌اقا بسیجیه خوبه؟!

اقا بسیجیه😳😳😳امیرعباسو میگهههه!!!😳😡.

داشتم لب باز میکردم که بگم به شما چه‌،
که یه صدا منو میخکوب کرد.

-من عالیم ،شما چطوری؟!

سرمو بالا اوردم که با چهره امیر عباس روبرو شدم😳.
بسم الله.😐
این اینجا چیکار میکرد.😳دانشگاه هم امروز نداشت😳.

پسره گفت:اوه خودش اومد🤔.

امیرعباس:مگه نگفتم مزاحم نشووووو هاااان! چه مرگته هی میای سد راهش میشی؟😡😡😡.

وااااای صدای امیرعباس بالا رفت.
الان از حراست میان😱😭.

پسره‌:گیریم ازش خوشم اومده میخام برم خاستگاریش.
به شما ربطی داره؟!
نکنه دوست پسرشی🤔.

تا این حرفو زد امیر عباس زد توگوشش😱.

من😭ولش کن خاهش میکنم.

امیرعباس داد زد گفت:
امیر عباس:مریم تو بروووو.😡😡

+نه امیرعباس نزنش😭ولش کن الان از حراست میان.

همه جمع شده بودن نگاه میکردن به جای اینکه جدا گفتن،😏.

واییی از حراست اومدن😭.
بردنشون .
منم موندم هاجو واج🤦🏻‍♀.

اولین باره تکی اسممو گفت😐.
منم بهش گفتم امیرعباس😐🤦🏻‍♀.

بچه ها یه چیزایی رو باهم پچ پچ میکردن😐.
نگاشون میکردم دیگه حرف نمیزدن.
۴تا از دخترا اومدن پیشم گفتن:
این پسره خیلی چیز بود مثل اینکه.
دفعه های پیش هم دیدم مزاحمتون میشد.
یه بار انگار همین پسره جلوشو گرفت،ولی گوش نکرد🤔.
درسته همین اقا بود؟!

من:بله.😞

دختره:اشنایید؟!

من:😐😐بله.

دختر:دوستت داره؟!😊.

من:😳😂😳واااا.
نه بابا.😳😂
پسرخالمه😐.

دختر:😐واقعا؟!

من:اره والا😂.

رفتم کلاس.
اصلا درسو متوجه نشدم.خواستم
فقط ببینم ماجرا چیشد.
استاد خسته نباشید گفت.
منم سریع درو باز کردم رفتم بیرون.

بچه ها زدن زیر خنده😐
حق هم دارن.جلوتر از استاد رفتم بیرون🤦🏻‍♀.
رفتم حیاط دانشگاه دیدم نیست.
رفتم حراست،ببینم هنوز اونجاست یا نه.
یواش از راه در نگاه کردم دیدم نیست🤦🏻‍♀😭.
حتما رفته😭الان کجا ببینمش😭
هاج واج رفتم بیرون.

تصمیم گرفتم برم دریا...
تنها بودم اما رفتم...🚶‍♀.
ساعت۱۰نیم بود.
وقت دارم پس.
الانم دریا خلوته.🤦🏻‍♀


#نوسینده_بانو_‌میم‌_عَین

#‌کپی_باذکر_نام_نوسینده_‌جایزاست🍃🥀
@Chadorihay_bartar❤️🍃