#بسم_رب_الشـــهدا❤️#از_راه_طلایـے_تا_عرش💛#قسمت_هشتادپنجراه افتادم به سمت خونه...
بارون بارید یهو...
منم اشکام میرفت
😔.
نمیدونم چرا ،یهو چم شد...
هندزفیرو تو گوشم بود.
خیابونو قدم میزدم...
🚶♀🎼بارون که میزد...
میرفت سمتش...
اروم میگرفت بیشتر قلبش...
بارون که میزد...
عاشق تر بود...
بیشتر تو دلش یاد من بود...
❤️(بی دلیل،میثم ابراهیمی
🎤)
خیابونو قدم میزدم که متوجه شدم بارون شدت گرف،منم تصمیم گرفتم بقیرو تاکسی بگیرم.
مامان پرسید:
چرا انقدر دیر کردی؟!
+
😶هان چی؟!
برم بالا لباسامو عوض کنم.
🏃♀تندی رفتم بالا
🏃♀.
اگر میموندم بایستی توضیح میدادم چرا دیر کردم، دروغ هم نمیتونستم بگم چون سختمه،چشام داد میزنه همش که دروغ میگم
🤦🏻♀😅.
لباسامو در اوردم گذاشتم رو شومینه تا خشک شه.
بعدش خوابیدم رو تخت.
به بیرون پنجره نگاه میکردمو فکر میکردم به حرفای امیر عباس.
امیر عباس:
بعد از اومدن از دریا و حرفام.
نتونستم خودمو نگه دارم، گریه کردم.درسته میگن مرد نباید گریه کنه اما تو این قضیه هیچوقت نمیشه تحمل کرد...
فقط بخاطر مریم و عشقش بود.من به اون نمیرسیدم...و این حال منو بد میکرد....من هدفم رفتن به سوریه و شهادت بود اما....
😔.خداکنه عشق مریم نتونه کاری کنه که به هدفم نرسم...
🖤.
ریحانه:داداش بیا ناهار.
امیر عباس:ممنون نمیخورم.
ریحانه::
😳چرا؟! بیرون چیزی خوردی؟!
من:نه.میل ندارم.
ریحانه:چیزی شده داداش؟!
امیرعباس:اَه میشه بری بیرون
ریحانه:باشه.
😔 چم شد...
اعصابم خورد شد با ریحانه بد حرف زدم
😔.هوووف
#نوسینده_بانو_میم_عَین
#کپی_باذکر_نام_نوسینده_جایزاست🍃🥀@Chadorihay_bartar❤️🍃