🌺

#قسمت_نودپنج
Канал
Логотип телеграм канала 🌺
@ChAdOrIhAy_BaRtArПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#بسم_‌رب_الشـــهدا❤️

#از_راه_طلایـے_تا_عرش💛

#قسمت_نودپنج


رفتم اشپزخونه چایی رو ریختم...بردم بیرون
تعارف کردم بعد هم سینی چایی رو گذاشتم رو میز.

هی میبینم ریحانه جور دیگه نگاه میکنه😐.

من:چیه😐.
خو فکر کردم بابامه رفتم باهاش کمک کنم وسیله هارو بیارم داخلللل، دیدم داداشتونهههه...انگار کف دستمو بو کرده بودم ..

ریحانه:😒😒اولن من یه نفرم.
دومن من که میدونممممم😜


من:بدون ،به من چه.😏.

خاله:دخترا بیاین سفره ناهار رو بزارید.

پاشدیم رفتیم سفره ناهار رو آماده کردیم.
بعد از غذا،من رفتم اتاق ریحانه که بخابم...خوابم میومد شدید🤦🏻‍♀😴.
ریحانه رفت پیش داداشش.حالا نمیدونم چیکار داشت...

محمد هم رفت نماز بخونه بعدش هم میخاستن با هم برن بیرون.

حدودا ساعت ۵بود که بیدار شدم،دیدم ریحانه کنارم خوابه.
اروم بلندشدم که بیدار نشه.
رفتم بیرون..
تا درو باز کردم دیدم محمد روبروم نشسته با علامت دست هی میگه برو تو😳😳.

اروم گفتم
+چی میگی😳.

محمد:روسریت کووو😡

دست زدم به سرم دیدم عه روسری سرم نیست😐😂.
رفتم داخل روسریمو برداشتم سرم کردم چادرمم سرم کردم رفتم بیرون.
با همه سلام علیک کردم رفتم اشپزخونه،مامان گفت شربت درست کنم ببرم بِدم به مردا.
منم چشــمی گفتم و مشغول درست کردن شربت شدم..ـ

-یاالله.
سرمو بالا اوردم که امیرعباسو دیدم.

خاله‌:جانم پسرم

-‌منو محمد داریم میریم بیرون
ممکنه دیر بیایم شب

‌خاله:باشه مواظب خودتون باشید😘

امیرعباس:چشم یاعلی.
محمد:خدافظ

خاله،مامان:به سلامت

من:الان من این شرباتورو چه کنم؟!😐

خاله:😂😂
خودمون میخوریم.

من:این همرو میتونیم بخوریم؟!😐

ریحانه:تاجایی که میتونیم میخوریم بقیرو میزاریم یخچال😌

خاله:مادرعروس😂😂

ریحان:😂😂😂😒

من:یهو میای اره؟😒

ریحانه:😐😂😜بلی


بعد از شوخی و این حرفا😅رفتم تلویزیونو روشن کردم ،زدم این کانال اون کانال.
دیدم یه خانوم چادری داره صحبت میکنه.
مستند یکی از شهدا مدافع حرفو نشون میداد.
مشغول نگاه کردنش شدم.ریحانه هم اومد نشست پیشم .هردو نگاه میکردیم.گفتم نکنه ریحانه با این حرفا ناراحت شه،زدم کانال بعدی.
انگار خودش متوجه شد گفت:مرسی

تو دلم گفتم چه کاری کردم انگار ناراحت شد🤦🏻‍♀🙄

ساعت حدودای ۸بود که دیدم محمد و امیرعباس اومدن.
بعد یک ساعت از اومدنشون سفره شامو گذاشتیم .
بعدش هم اماده رفتن به خونه شدیم.
باهمه خدافظی کردیمو رفتیم خونه.


راستش بعد اون اتفاقی که صبح افتاد دیگه اصلا به هم نگاه نکردیم.فقط یه خدافظی عادی کردیم🙃.

که باید هم همینجور باشه😐😊

ادامه دارد...

#نوسینده_بانو_‌میم‌_عَین

#‌کپی_باذکر_نام_نوسینده_‌جایزاست🍃🥀
@Chadorihay_bartar❤️🍃