#رمان_گل_محمدی8⃣
#پست۸سری به نشانه تاسف تکان داد...
☹️مادر_فقط نذار کسی بفهمه
میدانستم مردم این کشور مارا نجس میخوانند
😕...نشستم و با شرمندگی سرم را پایین انداختم
🙍🏼...
من_منکه گناهی نکردم من فقط...
با بسته شدن در و بلند شدن هق هق های مادر حرفم قطع میشود...
🙎🏼ناگهان در چهارتاق باز میشود و من در جایم میپرم...
😶اوه
دستم را روی قلبم
💗 میگزارم. دیوانه وار میکوبد...
💓قهقهه مستانه حانیه مرا از شوک در می آورد!
😳بالشتم را بسویش پرت میکنم که با خنده آنرا در هوا میگیرد...
همانطور که از خنده به خودش میپیچد جلو می آید...
😂حانیه_نمیری دختر ترکیدم از خنده
کمی نگاهم میکند
😃 و دوباره خنده را از سر میگیرد...
😂بازویش را نیشگون میگیرم که سیخ میشیند...
😁حانیه_عجب ضرب دستی داری بیچاره شوهرت
لب میگزم چقدر این دختر پررو است!!!
😐خودش را روی تختم می اندازد و روسری و چادرش را می اندازد روی صندلی میز کامپیوترم...
حانیه_برنامه ات تو ایران چیه؟
همان لحظه تلفن همراهم زنگ میخورد...
📱❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺🚫ڪپی بدن ذکر منبع غیر اخلاقی
@Chadorihay_bartarنویسنده:یه بنده خدا