#سلسله_درسهای_داستان_کوتاه_۱۰ #داستان_کوتاه_مدرنیستی #فاطمه_جعفری 🆔 @CTAFJ- مدرنیسم: جنبشی ادبی و هنری که ریشه در تغییرات جامعهی غربی در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ دارد.
- درحالیکه رئالیستها و ناتورالیستها
داستانهای خود را نوعی عکسبرداری و بازتاب «واقعیت» میدانستند، مدرنیستها در خصوص امکان بازتاب «واقعیت» در این عکس مناقشه کردند. بنابراستدلال آنها، عکاس حین عکسبرداری از کسی یا جایی، دست به گزینشهایی میزند (مثل تنظیم کادر عکس، انتخاب عدسی، نورپردازی، انتخاب نمای درشت یا متوسط یا نزدیک و یا نمای بالا یا پایین، عکسبرداری در روز یا شب و...) و بنابراین هر عکسی نشاندهندهی جانبداریهای آگاهانه یا ناآگاهانهی عکاس است و درواقع نگاه عکاس را نشان میدهد نه واقعیت خام و پردازش نشده را. ازاینرو آنچه در عکس میبینیم نه واقعیت، که برداشت عکاس از واقعیت است. روی همین اصل روایتگری نمیتواند کاملا عاری از ذهنیگرایی باشد و در واقع عینیتی که رئالیستها مدعی بودند در
داستان به نمایش میگذارند، در واقع ذهنیتی است که از چشمشان پنهان مانده است.
- ویژگیهای
داستان کوتاه مدرن:
در این نوع
داستان، توجه از جهان بیرونی به دنیای تاریک و مبهم ذهن معطوف میشود. تلقی نویسندهی مدرن از «ذهن»، مبتنی بر دیدگاه بنیادستیزی است که در اوایل قرن بیستم با نظریهی روانکاوانهی فروید مطرح شد و ذهن را شامل خودآگاه و ناخودآگاه دانست. نویسندهی مدرن به جای پرداختن به ظاهر شخصیتها و توصیف لباس یا محل زندگی آنها، مثل روانکاوی به واقعیتهای ناپیدای ضمیر ناخودآگاه توجه میکند، و بنابراین
داستان مدرنیستی برخلاف
داستانهای رئالیستی و ناتورالیستی که واجد کشمکشی بیرونی بین فرودستان و توانگران است، تعارض فرد با خودش را نشان میدهد و کشمکش درونی بین سه کنشگر روان یعنی «نهاد» (امیالوغرایز و بهعبارتی بخش اهریمنی روان)، «فراخود» (وجدان یا بخش فرشتهگون روان)، و «خود» (برقرارکنندهی تعادل میان دو کنشگر متعارض اول) را به نمایش میگذارد. در اکثر
داستانهای
مدرنیستی، «خود» ناتوانتر از آن است که بتواند این تعادل را برقرار کند و در نتیجه تصویر انسان در این
داستانها تصویر موجودی افسرده، انزواطلب و تکافتاده است که قادر به رهایی از بند تناقضهای درونی خویش نیست.
- شیوهی روایت در
داستان کوتاه مدرن:
در
داستان مدرنیستی، شخصیت اصلی، برخلاف
داستانهای رئالیستی و ناتورالیستی، نه مردمی و دمخور با اجتماع، بلکه منزوی و مردم گریز است. او نه قهرمانی شجاع و قوی بلکه ضدقهرمانی است که تنی رنجور و روانی مختل دارد و فرایندهای ذهنیاش بهویژه تعارض بین «نهاد» و «فراخود» او، در کانون روایت قرار میگیرد، و در نتیجه روایت مغشوش و بههمریخته است. نویسندهی مدرن در بازنمایی آشفتگی فکری شخصیت اصلی، از تکنیکهایی مثل سیلان ذهن (پرش از زمانی به زمان دیگر، بههمریختگی دستوری و نشانهگذاری، و شعرگونگی زبان)، تکگویی درونی و تغییر زاویهی دید استفاده میکند و این باعث میشود ساختار خطی زمان نیز به هم میریزد. پیرنگ
داستان کوتاه مدرنیستی، برخلاف
داستان رئالیستی و ناتورالیستی که سه جزء «آغاز – میانه – فرجام» داشت، اجزاء مشخص یا ارتباطی علّی و معلولی ندارد.
#فاطمه_جعفری ♐️ https://t.center/CTAFJ