parvizparastouei بستنِ چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچچیز ناپدید نمیشود. درواقع دفعهی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر میشود. دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.
-درختها آسمان و قدری ابر را می بینم و چند پرنده روی شاخههای درخت...
+هیچ چیز غیر عادی نیست درسته؟ -درسته +ولی اگر میدونستی فردا صبح دیگر نمیتوانی اینها را ببینی همه چیز ناگهان در نظرت جلوه می کرد و ارزشمند میشد، نه.....؟
#گزیده_کتاب . . تو در فاصلهی صامت و خالیِ بین ترک گفتنها غمگینی، سخت غمگین. مثل مهی که از دریا برخیزد، آن خلأ به قلبت راه میگشاید و زمان درازی آنجا میماند، زمانی دراز. سرانجام قسمتی از وجودت میشود...
بستنِ چشمهايت چيزی را تغيير نمیدهد. هيچ چيز فقط به خاطر اينكه تو آنچه را دارد اتفاق میافتد نمیبينی، ناپديد نمیشود. در حقيقت بار ديگری كه چشمهايت را باز كنی ، اوضاع حتی خيلی بدتر خواهد بود. دنيايی كه ما در آن زندگی میكنيم اين چنين است.
چشمهايت را كاملا باز نگه دار. فقط يك ترسو چشمهايش را میبندد. بستن چشمهايت و گرفتن گوشهايت زمان را متوقف نمیكند.