#هایده زندگی خیلی بیرحمانه فلاش بک میزنه، شرنگ کهنه خاطرات را قطره قطره در کامت میریزه تا صبر و تحمل و طاقت و جنبه و ظرفیتت رو پر کنه، اما تو بخند به این زودگذر مرگآغوش هزار رنگ و دوهزار چهره، از اول میدونستی که دوامی نداره ولی خوش بودی به لحظههایی که جایی از ذهنت دفن میشدن تا یه روز سرک بکشن توی خلوت بی همگانت... #قلندر @Bookzic
تا حالا جایی جا ماندی؟ بی خود شدی؟ شده چند تا باشی، چند جا باشی؟ ولی هیچکدام نباشی؟ تا بخوری، هی تا بخوری، کوچک شوی تا، بخوری؟
من منم را گم کردم یک جایی در ایستگاه، سوار قطار زمان شدم، ولی دستم را ول کرد و در "ازدحام کوچهی خوشبخت" * گم و گور شد... _ من بی منم خیلی هیچم بروم سوار قطار شوم دیر شده، باید برگردم چمدان میخواهد چه کار؟ مترسکی که با کلاغها رفیق شده، با موشها خوابیده، و آفتابگردان میشکند... دزد آمده و رفته و برده و خورده، چه حاجت به مترسک وقتی تمام بلال های شیری کهکشان سبزش و زرد خاطره شد در چاه مستراح زمان لامکان... __ آه، دیدی چه شد؟ قطار پنچر است..!
آوازهخوان بود، و نایبان خودخواندهی خدا از وطن و مردمش تبعیدش کردن، تکفیر و تفسیقش کردن، ولی حتا توی آمریکا دستش به خیر بود و خرج تحصیل چندین و چند دانشجو را میداد، نه فیلسوف بود نه سیاستمدار؛ ولی بیریا بود و انسان، و هنوزم پیر و جوان و زن و مرد با ترانههاش خاطره میسازند... تولدت مبارک و روحت شاد بانو #هایده @Bookzic
🎧 #خاطره ها #هایده هوای خاک این ترانه به مناسبت انقلاب سفید خوانده شد و از نکات جالب استفاده از واژه ی "استعمار" در آنست که در آنزمان چندان معمول نبود.