حدود ۱۵۰ سال پیش بلافاصله پس از اتمام جنگ داخلی آمریکا وقتی ایالات حامی بردهداری از ایالات شمالی شکست خوردند، تغییرات قانونی و ساختاری دولت مرکزی برای لغو بردهداری آغاز شد. دقیقا همان زمان سازمانی به نام کو کلاکس کلان (KKK) شکل گرفت تا جلوی اصلاحات دولت و آزادی سیاهان را بگیرند. این سازمان بهظاهرِ مدنی بهسرعت در تمام ایالات نیروگیری کرد به یک باند مخوف با تشکیلات گسترده تبدیل شد. اعضای KKK نژادپرستانی بودند که سیاهان، کاتولیکها، یهودیان، مهاجران، و کلا هر کسی که سفیدپوستِ پروتستانِ آمریکایی نبود را «بیگانه» میپنداشتند و به شدت از آنها متنفر بوده و این تنفر را به شکل ترور، قصابی کردن، و سوزاندن بیگانگان برای چند دهه اجرا کردند. KKK در طول عمر فعال خود حداقل ۳۴۴۶ سیاهپوست را قصابی کرد. جالب اینکه در اساسنامه KKK صراحتا آمده که این سازمان بر دو اصل میهنپرستی و مسحیت (پروتستان) بنا شده است. اعضای KKK خود را شوالیههای غیرتمندی مینامیدند که برای حفظ میهن از بیگانگان با دلیری میجنگند تا آمریکا را خالص نگه دارند. مستندات تاریخی نشان میدهد که در گفتمان KKK میهن در درجه اول اهمیت بود و حتی به سفیدپوستانی که به سیاهان کمک میکردند هم رحم نکرده و با خائن نامیدنشان آنها را نیز میکشتند. البته این بیگانگان و خائنین که KKK آنها را کشت، هموطنان آمریکایی خودشان بودند، منتها میهن KKK چنان جای تنگی بود که فقط خودشان در آن میگنجیدند. در نگاه KKK، میهن یک قفس طلایی زیبا بود که هر روز بیگانگان را در آن میانداخت و میسوزاندند و از آن طرف میلههایش را برق میانداخت که مبادا خطی بر آن بیافتد و به داشتن آن مغرور بود.
در همان آمریکا حدود ۵۵ سال پیش مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی سیاهان، فهم دیگری از میهن را ارائه و سرلوحه عمل جنبش خود کرد. در اندیشهی کینگ آمریکا پتانسیل حقوقی و اخلاقی این را داشت که برابری نژادی را در تمام ابعاد دولت و شئون زندگی شهروندانش اجرا کند. در سخنرانی معروف «رویایی دارم» کینگ میگوید: «رویایی دارم که در آن این ملت به پا خواهد خواست و معنای حقیقی باورش [به برابری تمام انسانها] را زندگی خواهد کرد؛ این رویا عمیقا ریشه در رویای آمریکایی دارد» از این رو میهن کینگ جایی بود که همهی شهروندان میتوانستند در آن با حقوق برابر زندگی کنند، و نژاد یا دین معیار خیانت یا میهندوستی نبود. بلکه معیارش این بود که فرد چقدر به ارزشها و نظام اجتماعی کشورش اعتقاد دارد و دقیقا به همین دلیل چقدر حاضر است اشتباهات و مشکلات کشور خود را بپذیرد و برای اصلاح آنان قدم بردارند. به همین دلیل بود که کینگ در اوج فشارهای داخلی، از اصول خود دست نکشید و علیه لشکرکشی آمریکا به ویتنام نیز موضع گرفت که سبب شد خیلیها (حتی خودیها) او را به خیانت و حماقت متهم کنند. اتهامی که بعد از جنگ فاجعهبار و شرمآور ویتنام کذب بودنش بر همه آشکار شد. در نظر کینگ، میهن نه یک قفس طلایی که یک سکوی پرش برای پرواز به سمت آزادی و برابری بود.
در هفتههای اخیر شاهد نواختن طبل بزرگ جنگ توسط کسانی هستیم که ادعای میهندوستی و غیرتشان گوش عقلانیت را کر کرده است. در همین راستا از سردار و سیاستمدار گرفته تا کاربران شبکههای مجازی به مدد غرور میهندوستانهشان هر که مخالف جنگ باشد را خائن خطاب میکنند. از طرفی آنها که خواستار خیر و صلاح و ثبات کشور از روشهای غیرنظامیگری هستند نیز خود را میهندوست میدانند. قطعا این تفاوت برداشت مربوط به روش میهندوستی نیست بلکه به خود مفهوم میهن در اندیشه این دو گروه ربط دارد. پرسش ضروری این است که آیا مانند KKK میهن را جایی میدانیم که فقط خودمان حق اظهار نظر و اعمال قدرت دربارهاش را داریم و هرکس تکصدایی ما را به «دوصدایی» تبدیل کرد خائن است؟ یا اینکه میهن همان ایران است که قرار است محملی برای آزادی، رشد، و انسانیت همه ما شهروندان باشد؟
محمود درویش، شاعر و نویسنده فلسطینی میگوید: «تبعید چیزی بیشتر از یک مفهوم جغرافیایی ست. تو میتوانی در میهن خودت، در خانه خودت، و در اتاق خودت در تبعید باشی» البته این دوری از میهن که درویش میگوید دلیلش اشغال نظامی کشورش است. اما در مواجه با هموطنان جنگطلب که با متر و ترازوی خود دیگران را بهراحتی به خودی و خائن تقسیم میکنند نیز میتوان این حس «غریبگی در وطن» را به شکل خفیفتر درک کرد. نه انگار که مخالفان نظامیگری شهروندان دلسوز همین کشور هستند. اگر مانند سازمان KKK اصل را بر طرد صداهای مخالف بنا کنیم، میهن نه دیگر خانه همه ما، که قفسی طلایی برای سرکوب «دیگران» و ارضای غرور میهندوستانه «ما» خواهد شد.