عشق برای آنکه محقق شود، باید قوانین دنیای ما را زیر پا بگذارد. عشق، رسوا و خلاف قاعده است. جرمی است که دو ستاره با خارج شدن از مدار مقررشان و بهم پیوستن درمیان فضا مرتکب می شوند. مفهوم رمانتیک عشق (که متضمن گسستن و گریختن و فاجعه است) یگانه مفهومی از عشق است که امروز ما می شناسیم، چون همه چیز در جامعه ما مانع از آن است که عشق، انتخابی آزاد شود.
قبل از پنجاه سالگی، به طرزی غافلگیر کننده یقین پیدا کردم که فانی هستم. در یکی از شب های کارناوال، با زنی خارق العاده، پرشور تانگو می رقصیدم. چنان چسبیده به هم می رقصیدیم که گردش خون در رگ هایش را حس می کردم و گرمای نفس های شتابزده اش، مرا به رخوتی لذت بخش فرو می برد ... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی، باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد! زن، وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت: چی شده؟ گفتم: هیچی! و دستم را روی قلبم گذاشتم. از آن پس، دیگر عمرم را با سال حساب نکردم، بلکه به لحظه شمردم!
مادربزرگ می گفت: چربی را برایم قدغن کرده اند، نمک، قند، گوشت، همگی برایم قدغن شده، یکباره بگویید خدایی نکرده بمیرم راحت شوم!
او نمی دانست که من خاطره را قدغن کردم، عکس را قدغن کردم، عطر را، آهنگ را، نگاه را، آیینه را، حالا هم هزاران سال است که مرده ام ... اما هنوز راحت نشده ام!