@Bookzic 🌸🍃🍃🌸🍃🍃⏳ #داستان_شب ⌛️#افسانه_قاجار #قسمت_پنجاه_و_هشتم 8⃣5⃣#حمزه_سردادور بازنویسی و خلاصه :
#سروش_آوامیرزاآقاخان مخصوصا نام عباس میرزارا به میان آوردتاشاه رامتوجه خیرخواهی وخدمات مهدعلیاکند. شاه گفت: نه من شاه طهماسب هستم ونه میرزاتقی خان نادر٬قول میدهم کسی مرادرنهان وآشکار هرگزمرا مست وخراب نخواهدیافت تا عیاشی را دلیل بی کفایتی ام قراردهد.
- چاکر هم تصدیق دارم ولی «حریف» کسی است که صدنادررا درس میدهد.میرزاتقی خان درتدبیروحیله اعجوبه زمان است! ممکن است درلباس خیرخواهی شمارا واداربه کارناروایی بکندوبعدا همان رابعنوان حربه برضدتان قراردهد.
شاه بازبه شک افتاد؛ «آیا این مردازمذاکره پنهانی من واتابک آگاه شده؟ اگرآگاه شده باشد مسلما همین امروز به انگلیس هاخبرخواهدداد.ولی من نخواهم گذاشت٫اگراینطورباشد وزیرلشکر بایدزودتر ازمهدعلیا نابودگردد. شاه بخاطرآورد روزی راکه همین مردموقر ومتین رابفرمان پدرش به فلک بسته بودندومحمدشاه باهمه رقت قلبش نهیب میزد: این خائن نمک به حرام راآنقدربزنید تا ناخن به پایش نماند و وقتی ازکنجکاوی کودکانه ازپدردلیلش راپرسید٬محمدشاه با خوشحالی گفت:خوب کردی پرسیدی! درآینده بایدهمیشه مواظب باشی تانوکرخائن ونمک نشناس دردستگاهت نباشد! این وزیرنابکار اخباردولت ماراشبانه به وزیرمختارانگلیس میداد٬امرکردیم چوبش بزنندوازخدمت بیرونش کنند.»
با اینحال ناصرالدین شاه بارها ازجاسوسی های میرزاآقاخان دردرباراستفاده کرده وحتی اوراتشویق کرده بود منتها اجازه نمیدادپارا ازحدخودش فراتربگذارد. شاه پرسید:
مثلا چه حربه ای!؟
- چاکرازنقشه های میرزاتقی خان خبرندارم.همینقدرمیدانم که درمنزل شیخ عبدالسلام به خدیجه خانم گفته امروز وفرداشاه کاری خواهدکردکه تخت وتاج رابه بادخواهدداد.
شاه نفسی به راحتی کشیدوگمان کردکه وزیرلشکرازمذاکراتش با امیربی اطلاع است! باخودگفت؛ چه خوب شدکه مهدعلیارانکشتم.اگر اتابک واقعا درفکرخلع من وولیعهدی عباس میرزابود این بهترین فرصت بود. وزیرلشکر که دیدتلقیناتش درشاه موثرافتاده ادامه داد:
گذشته ازاینها بهتراست من بعددرشکارگاه ها بی پروانباشید ویکی دوتن بدل شبیه به خود را همراه ببرید. وتفتیش ماکولات و مشروبات راهم به خانم مهدعلیا واگذارفرماییدکه حقیقتا هیچکس مهربانترازمادر نمیشود.
- عقیده ات درمورد مهدعلیا چیست وزیرلشکر؟!
- «بانویی کاردان و دلسوزند ومتصف به اوصاف حمیده واخلاق وعفت.هرچند تهمت های ناروایی به ایشان میزنندکه ازساخته های دشمنان شاه ومخصوصا میرزاتقی خان است که محبت مادرانه ایشان را خارراه خوددیده اند.(شاه برای نخستین باراجازه دادکه یک نفرضمن بدگویی ازامیرکبیرحتی اورادشمن شاه بنامد...)
ازقرارمعلوم میرزاتقی خان چندبار موضوع دختری افسانه نام رابه میان آورده تا ازخانم سخنی بشنود ولی هربارخانم اورا باخشونت ازخودرانده وگفته اینها ازشایعات آصف الدوله وپسرش حسن خان سالاراست.»...
وزیرلشکرراضی وخشنود مرخص شدوهمان روز یک حلقه انگشترازخزانه شاه درآمد ودرانگشت وزیرلشکرجای گرفت. مهدعلیا هم یک جفت گوشواره گرانبها برای زوجه وزیرلشکرفرستاد...
شاه همان روز به دیدن مادررفت ومحبت ونوازش بی حدی نمود.
مهدعلیا هم که ازفرستادن نامه قبلی اش به افسانه چندساعتی نگذشته بود بلافاصله نامه دیگری نوشت و خبر دورشدن خطرمرگ از سرمادررا برایش فرستاد.
ادامه دارد...
8⃣5⃣@Bookzic 🌸🍃🍃🌸🍃🍃