گروه علمی و فرهنگی بنیان

#خاطرات
Канал
Логотип телеграм канала گروه علمی و فرهنگی بنیان
@BonyanautПродвигать
184
подписчика
535
фото
59
видео
79
ссылок
گروه علمی و فرهنگی بنیان بسیج دانشجویی دانشکده مهندسی پلیمر و رنگ دانشگاه صنعتی امیرکبیر 🆔 Instagram : https://instagram.com/bonyanaut?igshid=88zaxphmn8qs
#خاطرات_روشن


سوخت موشک🚀🚀

یک ماهی‌تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی‌تابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».

دویدیم پشت درخت‌ها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهی‌تابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می‌رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش می‌کرد.
 
@bonyanaut
#خاطرات_روشن

اعتماد به نفس 💪

بالاخره جمع شدیم و یک گروه درست کردیم. می خواستیم توی بسیج دانشگاه کار علمی کنیم. قرار شد هر کس توانست، از یک سازمان پروژه بگیرد و به گروه بیاورد. 
 
مصطفی دوستی داشت که مشاور فرمانده مهمات‌سازی شده بود. هماهنگ کردیم و رفتیم پیش فرمانده. تازه آن موقع فهمیدیم عجب اعتماد به نفسی دارد مصطفی. هرچه را فرمانده می‌گفت "ساخته‌ایم"، می‌گفت "ما هم می‌سازیم؛ می‌تونیم بسازیم". 
 
قبلا کارهایی کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نمی‌زدم ولی مصطفی مدام اطلاعات رو می‌کرد. فرمانده عکس یک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته بودند. مصطفی گفت "از این تفنگ‌های ام - 16 آمریکائیه؟" به فرمانده برخورد. گفت "نه، خودمون ساختیم". 
 
ماشه تفنگ مشکل داشت. روی رگبار که می‌گذاشتند، داغ می‌کرد و از کار می‌افتاد. دنبال ساختن ماشه با آلیاژ سبک پلیمری برایش بودند که مقاومت حرارتی‌اش بالا باشد، اما هنوز به نتیجه نرسیده بودند. مصطفی تند گفت "آقا ما می‌سازیم.
@bonyanaut
#خاطرات_روشن

ساخت موشک🚀🚀

پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی طراحی کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتولوگ آن را بسازد. مصطفی روی موتور موشک کار می‌کرد. تخصص من سوخت بود، سه نفر دیگر هم کارهای کامپیوتری و الکترونیکی‌ را انجام می‌دادند.
 روزی ۴ یا ۵ ساعت کار می‌کردیم. همان‌جا در دانشکده می‌خوابیدیم. آن‌قدر سرمان گرم بود که یادمان رفت نزدیک سال تحویل به خانه برویم!
ما هرچه می‌ساختیم، همان‌جا روی پشت‌بام تست می‌کردیم. مصطفی ذوق می‌کرد. تکه کلامش «ردیف می‌شه» بود. در حین کار، به مشکل خورده بودیم. فرمول نازل موشک را پیدا نمی‌کردیم. داشتیم ناامید می‌شدیم؛ چون یک نوع سیمان خاص بود. مصطفی آن قدر به این در و آن در زد تا بالاخره از اساتید دانشکده فرمولش را بدست آوردیم. شش ماه نشد که موشک را ساختیم. همه چیز همان‌طوری بود که سفارش داده بودند. بردیم جاده قم و تستش کردیم. جواب داد و فیلم هم گرفتیم.
بعدها خبر که می‌رسید فلسطینی‌ها به شهرک‌های اسرائیلی موشک زده‌اند، مصطفی روی پایش بند نبود....

@bonyanaut
#خاطرات_روشن

رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم «بریم خونه ی آیت الله حسن زاده آملی.»

سرظهر بود. حاج آقا آمد جلوی در. گفت «شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم رو میزنید؟»

اخلاق حاج آقا را میشناختم. گفتم «حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمیرفت.»

حاج آقا گفت «پس بفرمایید داخل.»
رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت «آقاجان، دم ظهر سه تا جوون سبیل کلفت در زدن، من پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.»
مصطفی به شوخی گفت «حاج آقا، دیدی ترسیدی؟»

حاج آقا با لهجه خاصش گفت «پشه چو پر شد، بزند پیل را.»

گفتم «مصطفی، پشه هم شدی.»
از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت، گفت «احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است.»

بلند شدیم برویم « ما روبوسی میکنیم، بعد میریم.»

رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر گوشم. انتظار داشتم. خندیدم و گفتم «پیامبر اسلام گفتن قصاص اون دنیا از این دنیا سختتره. بذارید همینجا تلافی کنم.»

حاج آقا گفت «خب طوری نیست، بیاید من رو ببوسید.»

سه دور حاج آقا را بوسیدم. صدای خنده مصطفی بلند شد «من هم میخوام.» 
حاج آقا گفت «چه کار کنم؟ بیاید.»
حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست راست چندبار کشید به طرف چپ و راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که نازش کند.
@bonyanaut
Forwarded from همه دعوتیم ...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 کلیپ | #اشک ها و #لبخند هایش ، هر دو به یادماندنی است ...

بخشی از #خاطرات راهیان نور 94 دانشگاه امیرکبیر
🔸تدوین : علی داوودی مقدم

#همه_دعوتیم
🆔 @hame_davatim