#مثنوی_معنوی_شریف دفتر دوم ابیات ۱۹۳۲ الی ...
اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
اژدهایی خرس را در می کشید
شیر مردی رفت و فریادش رسید
مردی زورمند در راهی می رفت دید که اژدهایی خرسی را به چنگ آورده و نزدیک است که او را بکشد، خرس هم فریاد می کرد و کمک می خواست، پهلوان رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.
خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به او انس گرفت و در پی آن پهلوان به راه افتاد.
آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند، مرد پهلوان چونکه خسته بود خوابید و خرس نیز مانند نگهبانی دلسوز از او مراقبت میکرد.
در این اثنا مردی دانا و خیرخواه این وضع را دید، پیش رفت و آن مرد دلاور را بیدار کرد و به او گفت : این خرس کیست و با تو چه مناسبتی دارد؟
پهلوان گفت : من او را نجات دادم و او دوست من است.
مرد گفت : به دوستی خرس دل مبند که فرجام خوشی برای تو ندارد.
آن دلاور ساده که به دوستی خرس دل خوش کرده بود از نصیحت این مرد دانا رنجید و به او گفت : برو پی کارت تو به من حسودی می کنی.
این خرس دوست من است، من به او کمک کردم او به من خیانت نمی کند.
مرد گفت : دوستی و محبت ابلهان آدم را می فریبد، او را رها کن زیرا خطرناک است.
مرد دانا گفت : دل من می گوید که این خرس به تو زیان بزرگی می زند.
به هر تقدیر آن مرد دانا رنجیده خاطر گشت و به راه خود ادامه داد.
آن دلاور نیز سر بر زمین نهاد و خوابید.
در این اثنا مگسی بر صورت او نشست و خرس آن مگس را پراند.
چند بار خرس مگس را پراند اما مگس نمی رفت.
تا اینکه خرس خشمناک شد و سنگ بزرگی از کوه برداشت و همینکه مگس روی صورت پهلوان نشست، آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را خشخاش کرد.
مهر ابله، مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و، مهر اوست کین
دوستی آدم احمق نیز مانند دوستی همین خرس است.
بلبلی برگ گلی