موهایت را باید بافته باشی ...
ناگهان تو را به یاد می آورم
در عصری پاییزی
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو ...
موهایت را باید بافته باشی
و دستان سفیدت
که برهنه اند
در لابه لای شب .
زردآلوهایی ،
که در بشقاب چینی گذاشته ای
کنار دست ات کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی ،
در شعرهایش موج می زند ...
آدمی اگر بیاندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن ،
گریه کردن ...
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید؟
کجا بودیم و با کدامین باد ،
یکی شدیم ؟
موهایت را باید بافته باشی
مانند دخترانی که به مدرسه می روند
و چه کسی می داند
که در ذهن ات ،
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند؟
و چشمانت ،
که از خوشبختی می درخشند ...
#آتیلا_ایلهانترجمه:
#سیامک_تقی_زاده