🕊@behtarin_farmandeh💞#خاطره_از_خواهر_بزرگوار_شهيد_الواني💞سال 88 بود که داییم
از کربلا اومده بود وما اونجا بودیم.ساعت حدود سه بعداز ظهر بود که تلفن زنگ خورد واقارضا بود .گفت میخوام بیام پنج دیقه شمارو ببینمو برم.ولی نمیتونم وایسم.میخوام برم ماموریت.مامان هم گفتن هرچند نفر که هستید ناهار بیاید و اقارضا گفت نه تا دوستام ناهارشونو بخورن من میامو برمیگردم.خلاصه با یه تویوتای خاکی که عکس سید حسن نصرالله پشت پنجره اش بود امد .
از در که وارد شد
#افتاد_وپاهای_مامانو_بوسید. ..
صورتش قرمز و دستاش خشکه بسته بود.پنج دیقه هم بیشتر نشد که خداحافظی کرد ورفت .ماموریت اون موقع که ما بعدا متوجه شدیم
#محافظت_از سفر_رهبری بود ،که دوسه هفته قبل
از حضور ایشان عازم شدن.اینطور که خود اقارضا تعریف میکرد :یه شب با دوستاش تصمیم گرفتن که اول صبح برن کوهنوردی کوههای ابیدر.اینها خیلی زود راه افتاده بودن که برای ساعت شش هفت پایین
باشن.موقع پایین امدن یکباره غافل گیر میشن و میبینن که
#حضرت_اقا همراه پسرشون و سردار صفوی وچن نفر دیگه دارن
از کوه بالا میان.خودش تعریف میکرد که اینها میخواستن که نزدیک بشن و دستان حضرت اقا رو ببوسن.واینطور که ما داخل فیلم دیدیم اینها اشک شادی میریختن و دستان معظم له رو میبوسیدن.باوجودیکه چند سال
از اون خاطره میگذشت ولی هرموقع اقارضا به منزل ما(سنندج) میامد وما می رفتیم ابیدر .اقارضا این خاطره رو تعریف میکردو میگفت دقیقا اینجا بود که ما اقا رو زیارت کردیم......
اما الان
#عزیز من چطور
از اونجا بگذرمو خاطره شیرین تو رو مرور کنم برادر من.....
#دلتنگي_خواهرانه#سلام_علي_قلب_زينب_صبور🔴راوي:خواهربزرگوار حاج رضا
🔴@behtarin_farmandeh#مرصاد