📌 برشی از
کتاب خواندنی و جذاب «ملاقات در شب آفتابی»...
🔸من دلم می خواست از پول این نوار بتوانم آرزوی لیلا را که داشتن یک تراش رومیزی بود برآورم و نیز عروسکی با پیرهن سبز برای سهیلا بخرم و انگشتری طلایی با سر مار را برای زنم تا با آن روی چند زن فامیل را کم کند.
🔸با عرض شرمندگی, خودم هم گوشه چشمی به آن پول داشتم تا اگر چیزی ازش باقی ماند, پیش قسط یک ضبط صوت داده شود, اما پول نوار که اتفاقا نقد هم پرداخت شد و من بابت آن رسیدی را امضا کردم, خیلی کمتر از پول حتی یک تراش رومیزی بود.
🔸زنم پس از شنیدن مبلغ آنچنان دهانش را کج کرد و کفت : «صد و پنجاه تومان؟!»
که من از آن به اندازه خوردن صد و پنجاه پس گردنی احساس درد کردم...
📌 «ملاقات در شب آفتابی» را بین ساعات ۱۲ تا ۱۴ روبروی سلف های پردیس و صنعتی؛ از ما بخواهید...
#کتاب_خوب_بخوانیم 📚👓✅ @booksut✅ @basijsut