🍀#من_بی_قرار...
◼️بالاخره رسیدم به چیزی که ازش می ترسیدم ... می ترسیدم بهم بگن که روایتِ
#شام_غریبان رو بنویس ....
گفته اند که روایت
#اسیری بنویسم...
نمی دانم از کجا باید شروع کنم و چه باید بنویسم ... مگر می شود روایتِ
#اسیری بخوانی و بنویسی و اشک نریزی؟
اسم امشب را گذاشته اند
#شام_غریبان.... چه اسمِ برازنده ای ... شبی که
#غربت را می توان از چشمانِ دخترکِ ۳ ساله ی اباعبدالله خواند ... عمه ی سادات حالا دیگر فقط نگرانِ اهلِ حرم است ... دخترانِ برادر حالا دیگر امانت هستند پیشِ عمه جان ...
هر چه به غروبِ
#عاشورا نزدیک تر می شویم، انگار که دلهره ها بیشتر می شود... انگار که نبودنِ عمو عباس بیشتر احساس می شود .... انگار که
#رقیه و
#سکینه، بیشتر دل تنگِ پدر می شوند ...
یادم می آید از دختری پرسیدند، اگر چند مرد بیایند و تو را بزنند چه میکنی؟؟ دخترک گفت به بابام میگم.... گفتند اگر بابات نبود به کی میگی؟ گفت به "عموم" میگم ...... بمیرم برای
#رقیه بانو... این خانوم کوچولو باید به کی میگفت که دارن کتکش می زنند؟
روضه ی
#اسیری نوشتن سخت ترین کارِ دنیاست .. دارم طفره می روم که به
#اسیر شدنِ
#رقیه بانو نرسم ... به دستانِ بسته ی
#سکینه نرسم ...
از الان نگرانِ متنِ فردا شب هستم !! نمی دانم چگونه قرار است از خرابه ی
شام بنویسم....
🆔 @basfum