کانون هیئات مذهبی نور"بخش بلده نور "

#قسمت_اول
Канал
Логотип телеграм канала کانون هیئات مذهبی نور"بخش بلده نور "
@Baladeh_e_noorПродвигать
218
подписчиков
10,8 тыс.
фото
1,73 тыс.
видео
1,08 тыс.
ссылок
ارتباط با مدیر👇 @hosseini_smbh ارتباط باادمینها👇 @ghasem_bashin @SMYH_AZARY @Mohamad_bahramian اینستاگرام👇 https://instagram.com/_u/baladeh_e_noor ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/157483014C899ce925be سروش👇 https://sapp.ir/baladeh_e_noor روبیکا👇
گنه کارها گمشده خدا اند (قسمت اول )
استاد دارستانی
🎵#سخنرانے استاد دارستانے
.
⚠️موضوع: گنهڪارها گمشده هاے خداوند هستند..
.
👈 #قسمت_اول

#کانون_هیئات_مذهبی_نور_بخش_بلده_نور
@baladeh_e_noor
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸🍃💚🍃🌸🍃
🌹#مراسم_شب_ولادت_امام_حسن_محتبی(ع)

📖قاری قرآن: #حاج‌عبدالله‌حلالے‌فر

🎙قرائت بخش اول دعای#مجیر توسط آقای #حمید‌فرامرزے

🎙سخنرانی: حجت الاسلام والمسلمین آقای #عباسے

🎤مجرے:
🕌#هیئت‌ثامن‌الائمه‌روستاےمرچ


💢#قسمت_اول

@march_noor

⭕️لینک با کیفیت 👇👇دانلود سریع 👇👇
💢قسمت #اول برنامه #اول

https://my.uupload.ir/dl/nLJQ


🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@baladeh_e_noor
غربت عید غدیر
استاد دارستانی
🔊بسیار مهم👆گوش کنیم👆

✔️غربت و مظلومیت بزرگ ترین عید خدا..!!!😔
.
↩️ #قسمت_اول
👈 #نشر_دهید..
👈 #تبلیغ_غدیر_واجب_است🌺

#۶_روز_تا_عید_غدیر_خم 🌺
‌‌‌‌
┏━━━━┓
❤️@baladeh_e_noor ❤️
┗━━━━┛
᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀
🍃🌸🍃🌸
#حڪایت_شـب
💠#قسمت_اول

 این حکایت از سید العلماء العاملین و سند الفقهاء الراشدین حجه الاسلام آقای آقا سید علی اکبر خوئی دامت برکاته که از جمله معاصرین و از زمره مجاورین مشهد رضوی عرش قرین است به این صورت نقل گردیده است :

 وقتی در نجف اشرف جهت انجام کاری که در نظرم بود از بازار محله سیفیه عبور می کردم، در اثناء راه نظرم به قبه ای شبیه به  مسجد افتاد که بر بالای سردرِ آن، زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان (عجل الله  تعالی فرجه الشریف) نوشته شده بود و بالای آن نوشته بود: «هذا مقام صاحب الزمان» و مردمان آن دیار از دور و نزدیک به زیارت آن مکان رفته و به ساحت قدسی باری تعالی دعا و تضرع و زاری و توسل می جستند.

 لذا از اهالی حله درباره دلیل انتساب آن جایگاه به حضرت صاحب الزمان سوال نمودم. همگی بالإتفاق  گفتند این مکان خانه یکی از اهل علم این شهر به نام آقا شیخ علی؛ مردی بسیار زاهد و عابد و متقی بوده است.

 شیخ علی، در تمامی اوقات، منتظر ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مشغول خطاب و عتاب با آن حضرت بوده است که ای مولای من، این غیبت شما از دیدگان، در این تعدد سال ها و اعصار چه دلیلی دارد؟ چه آن که تعداد مخلصین شما لااقل در همین شهر حله به بیش از هزار نفر می رسد! پس چرا ظهور نمی فرمایی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی؟!

 با همین افکار و گفتار ایام می گذراند تا آن که روزی به بیابانی رفته و همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار عرض کرد. در همین حال بود که ناگهان عربی را دید که نزد او آمده و فرمود : «جناب شیخ به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟»

 عرض کرد خطابم به حجت وقت و امام زمان است که با این مخلصین صمیمی که تعداد آنها در این عصر فقط در حله بیش از هزار نفر است و با وجود این ظلم و جوری که عالم را فرا گرفته، چرا آن حضرت ظهور نمی کند؟!

مرد عرب فرمود: «ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست، مگر اخلاص تو و فلان قصاب شهر».

 او ادامه داد: «اگر می خواهی حقیقت مطلب بر تو مکشوف شود، در شب جمعه مخلصین را دعوت کن و برای ایشان در صحن حیاط خانه خود مجلسی برپا نموده و آن قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله بالای بام خانه ات بگذار و منتظر ورود من باش تا واقع امر را به تو نشان دهم و تو را متوجه اشتباهت کنم.»

پس از اینکه این کلام را فرمود از دیدگان آقا شیخ علی غائب شد. پس شیخ با سرور و خوشحالی تمام به حله برگشته و ماجرا را برای آن مرد قصاب تعریف نمود. سپس قرار بر این شد که از میان بیش از هزار نفری که می شناختند و همگی آنان را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی امام غائب از انظار می دانستند، چهل نفر را انتخاب نموده و شیخ از آنها دعوت کند تا همگی در شب جمعه به منزل او آمده و به شرف ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شوند.

 هنگام ملاقات فرا رسید. مرد قصاب با آن چهل مخلص در صحن حیاط خانه ی شیخ علی اجتماع نموده و همگی با طهارت رو به قبله مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء ( حضرت صاحب الزمان ) بودند. شیخ نیز حسب الامر آن حضرت دو عدد بزغاله را بالای پشت بام برد.

 پاسی از شب گذشته بود و همه منتظر بودند. ناگهان نور عظیم درخشانی در جو هوا ظاهر گردید که تمام آفاق را پر کرده و چند برابر از آفتاب و ماه درخشنده تر بود به سمت خانه شیخ رفته و بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. زمانی نگذشته بود که صدائی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصاب را امر به رفتن به پشت بام خواند. مرد عرب فرمود: «ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست».

 مرد قصاب، اطاعت نموده و به بالای پشت بام رفت و آن حضرت او را امر فرمود که یکی از آن دو بزغاله را نزدیک ناودان آن بام برده سر ببرد، بنحوی که تمام خون آن از آن ناودان در میان صحن خانه ریخته شود. قصاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود.

 آن چهل نفر با دیدن خون های سرازیر شده از ناودان همگی با خود گفتند قطعا حضرت سر قصاب را بریده و این خون نیز متعلق به قصاب است. لحظاتی دیگر گذشت. ناگهان صدای دیگری از پشت بام به گوش رسید که این بار شیخ علی (صاحب خانه) را به پشت بام فرا می خواند. شیخ علی نیز اطاعت امر نمود. و زمانی که به پشت بام رفت، قصاب را دید که در سلامتی کامل در محضر امام ایستاده بود!

 ادامه دارد....
🆔@baladeh_e_noor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀᳀
Forwarded from اتچ بات
🥀سفیران بی ادعا 🥀

زندگینامه شهید مدافع حرم
آقا ابوالفضل نیکزاد


#قسمت اول

در دومین روز تیرماه ۱۳٦۳ در منطقه ۱۵ خیابان طیب کوچه شهیدان خدمتی ،،چشم به جهان گشود مادر از نوزادی اورا به جلسات مذهبی میبرد و همیشه بخاطره نامش بازوانش را بوسه میزد دوساله بود که عمویش(شهید محمد نیک زاد) در عملیات کربلای ۵ در ۲۹ دیماه به شهادت رسید درسال ۱۳۷٠ وارد دوران ابتدایی شد و تحصیل را از دبستان مفتح آغاز کرد و زمانیکه که کلاس سوم را آغاز کرده بود ،،
در دیماه ۱۳۷۲ برادرش محمدعلی نیک زاد را که طلبه بود و در مسیر حرم شاه عبدالعظیم حسنی در شب میلاد امیرالمومنین حضرت علی (ع) بر اثر تصادف با تریلی هجده چرخ دارفانی را وداع گفتند ایشان پیش از فوت به خانواده گفته بودند که اگر به هر دلیلی از دنیا فانی رخت بربستم اگر کتابهایم را آقامهدی و آقاجواد خواستند استفاده کنند والا ،،برای برادر کوچکم آقا ابوالفضل بگذارند تا بعد از بنده حقیر از آن استفاده کنند. چون بنده مطمئنم ابوالفضل به جایگاه رفیعی دست خواهد یافت سال ۱۳۷۵ دوران راهنمایی و سال ۱۳۷۸ وارد مقطع دبیرستان شد پیش دانشگاهی را به ماه بهمن رسانده بود که پدر از محل کار به درد قلب به خانه رسید زمانیکه برای رفتن به بیمارستان شدند امیرخان نیکزاد در انتهای کوچه ی خدمتی بر روی دستان ابوالفضل از دنیا رفت و ابوالفضل باید خبر را به برادران و خواهر میرساند زمانیکه به بیمارستان رسیدند پدر ساعتی بود که فوت شده بود ومرحوم حاج عباس نطاقپور پدرشهید حسین نطاقپور اورا برای اعلام خبر به خانواده فرستاد از برادر آقامهدی آغاز کرد آنشب داخل زینبیه هیات داشتند خبر را اعلام کردند و بعد به خانه دامادشان مرحوم محسن نیک زاد رفتند بااعلام خبر آقامحسن با کوبیدن بر سر خود خبر را به خواهر شهید اعلام کرد و آقاابوالفضل خبر را به برادر بزرگشان آقا جواد هم رساند آقا ابوالفضل بعد از فوت پدر به مرد خانواده تبدیل شد و وابستگی مادر به او دو چندان شد سال ۱۳۸٠ هشت ماه بعد از فوت پدر وارد سپاه پاسداران شد و دوران آموزشی را باید به مدت شش ماه در شیراز باید سپری میکرد و این موضوع کمی ایشان را ناراحت میکرد در دانشگاه امام حسین هم هرشب یکساعت به خانه سر میزد تااز حال مادر باخبر باشد و از نگرانی او بکاهد ایشان سال ۱۳۸۲ رسما وارد سپاه پاسداران شدند و اغاز بکار کردند در سال ۱۳۸۵ در۲۴دی به خواستگاری دختر داییشان رفتند،،،قصه از آنجا شروع شد که مادر دخترانی را به آقا ابوالفضل معرفی کردند زمانیکه برادر زاده خود را نام بردند آقا ابوالفضل با خواستگاری از ایشان موافقت کردند اما همه چیز را به دست خدا سپردند و از مادر خواستند اگر نتیجه منفی بود هیچ اصراری صورت نگیرد شاید خواست خداوند نباشد اما دختر دایی اقا ابوالفضل موافقت کردند و در تاریخ ۱ آذرماه ۱۳۸٦ در شب میلاد امام رضا حضرت ثامن الحجج علیه السلام در مجموعه تالار غدیر کوثر ولایت ،،،با مدح اهل بیت عصمت و طهارت با دختر داییشان ازدواج کردند که ثمره این ازدواج علی آقا بود که در ۱۸ دیماه سال ۹۲ متولد شدند
اقا ابوالفضل همیشه از شهادت صحبت میکردند و اعتقاد براین داشتند که حیف است شیعه به مرگ طبیعی از دنیا برود و چه خوب است که شیعه امیرالمومنین علیه السلام در راه ائمه به فیض شهادت نائل شود.
علاقمند بود وقایع شهداتش در رویا را بعد از شهادتش با آب و تاب تعریف کند و دیگران را از ناراحتی در بیاورد
زمانیکه بحث سوریه در اوایل دهه ۹٠ مطرح شد خیلی با جدیت اخبار را دنبال میکرد و در مراسم شهدایی که می اوردند شرکت میکرد و خانواده را با این شهدای بزرگوار آشنا میساختند تا رفته رفته آن آمادگی را ایجاد کنند ماموریت هارا در خاک عراق با جان دل میپذیرفتند سال ۹۳ به ماموریت عراق رفتند آن موقع ۷٠ %از خاک عراق در دست داعش بود صحبت ها همه حاکی از سختی شرایط و احتمال شهادت اقا ابوالفضل بود همه خانواده دل نگران و ناراحت بودند تااینکه روز ۲۸ماه رمضان در۴مرداد۹۳خبر فوت ناگهانی اقا محسن بر اثر گرفتگی برق سه فاز و اسیب جدی به پشت سر ایشان خانواده را عمیقا شوکه و غمگین کرد هیچکس نمیتوانست خبر را به آقا ابوالفضل اعلام کند
زمانیکه متوجه فوت آقا محسن شد بسیار محزون شد و سریعا از عراق به ایران آمدند در طی مسیر فقط به خواهر و دوفرزندان آقا محسن فکر میکردند فرزند دوم آقامحسن ۱سال و۱٠ ماه داشت.
واین قصه # ادامه دارد
@baladeh_e_noor
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#مردم_و_رویاروئی_با_حقیقت
#قسمت_اول

امام حسن عسکری (ع) فرمودند: مردم در رویاروئی با حقیقت به چند دسته تقسیم می شوند؛

🌹۱؛ عده ای هستند که بر پایه معرفت و بصیرت در راه رستگاری و نجات جویای واقعیتند ٬ اینها کسانی هستند که به حق چنگ می زنند و خود را به شاخه ای محکم آویزان نموده و شک و تردید ندارند و پناهی جز آن نخواهند داشت.

« ادامه دارد»
@baladeh_e_noor
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#لیلة_المبیت
#قسمت_اول

بسم الله الرحمن الرحیم

شب اول ربیع الاول ٬ لیلة المبیت یعنی شب خوابیدن امیرالمومنین (ع) در جای پیغمبر بعد از آگاهی از تصمیم مشرکان بر قتل ایشان در سال ۱۳ بعثت را گرامی می داریم.

لذا ٬ به یاری خدا در چند قسمت نسبت به توضیح این موضوع اقدام خواهد شد.

«ادامه دارد»

@baladeh_e_noor
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸